ارسال رمان های شما برای ما و با نام خودتون تو وب سایت قرار داده میشه
دلتنگی
تعداد بازديد : 121
دلم براى کسى تنگ است
کسى که بى مـن ماند
کسى که با مـن نیست…
کسى که مـنهمیشه دلم برایشتنگ مى شود…
کسى که دوستش دارم…
عاشقانه…همیشه…
تا ابد…تا خودِ خداوند…
دلم براى تـو تنگ است…
عشق
تعداد بازديد : 105
نمی دانم آلزایمر بودی یا عشق !
از روزی که مبتلایت شدم
خود را از یاد بردم …
زندگی…
تعداد بازديد : 124
شایــــــــــد نفسمــــ…
دلیڵ زنـــــــده بودنم بــــاشه
امـــــــا…بے شک تـــــو تنـــــها دلیــــل همیــــــن
نفســـــے
مطالب عاشقانه جدید
تعداد بازديد : 126
دعوایِ هیچ عاشقی را جدی نگیر!
آدمها هیچوقت
با کسی که دوستش دارند
دلِ دعوا ندارند...
فقط گاهی صدایشان بلند میشود
تا بلندتر از قبل بگویند:
تو برایم مهم هستی، میفهمی؟
عاشقم باش
تعداد بازديد : 142
چگونه شخصی را عاشق خود کنیم؟
تعداد بازديد : 135
بعضی وقتها شما به امید بدست آوردن فرد خاصی ماهها خود را به آب و آتش میزنید به عشق او زنـدگی می کنـید و حسرت داشتنش را می کشید و عاقبت بدون ثمر و نتـیجـه ناکام می مانید. و آنـجاسـت کـه راهـکـارهـای ذیل ناگهان همچون موهبتی آسمـانـی جـلـوه گـر خـواهند شد.
البته توصیه های من سحر و جادو نبوده و آنگونه نیز نمی بـاشـد که شخصی را برغم خواست و میل باطنی و با بکارگیری این تکنیکها وادار بـه آن کند که دلباخته و عاشق شما گردد. کاری که این تکنـیـکها انجام می دهند شـانـس و اقـبـال را به مقدار زیادی به سود شما افزایش می دهند. آیا این کار شرورانه و نادرست است؟ من اینطور فکر نمی کنم بنابراین به مطالعه خود ادامه دهید.
زیبا ترین جملات عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
تعداد بازديد : 176
داستان کوتاه بسیار زیبای گل سرخ
تعداد بازديد : 124
دانستنی های مهم قبل از عشق و عاشقی
تعداد بازديد : 106
وقتی دو جنس مخالف یکدیگر را در محل کار، خواستگاری و… میبینند یا جایی ارتباط اجتماعی برقرار میکنند و هر دو احساس نزدیکی زیادی به یکدیگر دارند، این حسشان هر روز بیشتر میشود تا اینکه به رابطه نزدیکتری تبدیل میشود و افراد متوجه میشوند به طور اختصاصی به هم احساس وابستگی دارند.
ستاره ی کور
تعداد بازديد : 132
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها
نیمه جان رسیده ام به نیمه راه
چون کلاغ خسته ای در این غروب
می برم به آشیان خود پناه
در گریز ازین زمان بی گذشت
در فغان از این ملال بی زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خیال
چه خبر از دل تو؟
تعداد بازديد : 110
زمان
تعداد بازديد : 94
داستان کوتاه گل سرخی برای محبوبم
تعداد بازديد : 114
”جان بلانکارد” از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند، مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود، اما قلبش را می شناخت؛ دختری با یک گل سرخ. از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه ی مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و محسور یافته بود، اما نه شیفته ی کلمات کتاب، بلکه شیفته ی یادداشت هایی با مداد که در حاشیه صفحه های آن به چشم می خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه ی اول جان توانست نام صاحب کتاب را بیاید: ”دوشیزه هالیس می نل.” با اندکی جست و جو و صرف وقت، اوتوانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. جان برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یک سال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به
داستان کوتاه”مثل من، هرگزکسی عاشق نبوده”
تعداد بازديد : 133
کم کم انگاربه این تنهایی عادت کرده ام.
توهم انگارآنجا این روزگار برایت عادت شده باشد، سراغم را نمیگیری.
یکی برایم نوشته بود چرا به سراغش نمیروی؟ چرا دست روی دست گذاشته ای؟ چرابه خودت تکانی نمیدهی؟
به گمانم نمیدانند چه میکشم یا نمیدانند تو در چه وضعی هستی…
آسمان امروز آبی شده بود… آبی تر از هر روز،
نزدیک ظهر که شد زدم بیرون تا هوایی عوض کنم.
کوچه غرق در صداهایی بود که همه برایم آزار دهنده بودند.
قدم هایم را تندتر برداشتم تا از آنجا دور شوم،
به خیابان رسیدم،
انگار اینجا صداها عادی بود.
تنها صدای ماشین ها و بوق…
میخواستم نامه ای را که دیشب برایت نوشته بودم پست کنم.
به سمت صندوق پست راه افتادم،
کارم به نظرم مسخره آمد.
نامه…!
داستان کوتاه “کبودی های تن باران”
تعداد بازديد : 125
داستان کوتاه من شیشه ای
تعداد بازديد : 126
داستانی در مورد حکمت
تعداد بازديد : 124
یکی باید باشه
تعداد بازديد : 92
جمعه ها چقدر دلچسب است
تعداد بازديد : 98
داستان عاشقانه زیبا و غمگین
تعداد بازديد : 121
تنها یک تنها میداند
تعداد بازديد : 102
دُرُست وَقتی می گویی :
فَراموشَش کَردَم
آهَنگی پَخش می شَوَد
کَسی مِثلِ او می خَندَد
یِک نَفَر عَطری می زَنَد
که بویِ او را می دَهَد
وَ
هَمه فَراموشی هایَت
هَدَر می رَوَد
بقیه در ادامه مطلب
در حسرت رسیدن به معشوق
تعداد بازديد : 109
داستان عاشقانه ازدواج با همسر قبلی برادرم
تعداد بازديد : 110
یک داستان عاشقانه و پند آموز واقعی امیدوارم از خوندنش استفاده ببرید …
– امان از دست نگاه هوس آلود که مرا شرمنده و بدبخت کرد و کاش با همسر قبلی برادرم ازدواج نمی کردم تا …. .
۶ سال قبل روزی که برای اولین بار خواهرزن برادرم را دیدم با یک نگاه عاشقانه شیفته اش شدم و مثل دیوانه ها ، بی طاقت و عجول به برادرم گفتم: هر طور شده ما باید با هم باجناق بشویم و … !
بقیه در ادامه مطلب
داستان کوتاه عاشقانه همکلاسی
تعداد بازديد : 108
وقتی سر کلاس بودم همه حواسم به دختری بود که کنارم نشسته بود و همیشه من رو “داداشی” صدا می کرد.
خیره به او آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ولی اون اصلا به این موضوع توجه نمی کرد.
خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط “داداشی” باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم …. دلیلش رو هم نمی دونم.
بقیه در ادامه مطلب
تو امروز باید می بودی
تعداد بازديد : 129
امروز نه چایم دارچین داشـت
نه قهوه ام شکر
نه اینکه نخواهم
حوصله اش را نداشتم
یعنی می دانی..
امروز نبودم
نه!
امروز اصلا نبودم
من که خیلی وقـت است
نیستم
امروز آفتاب بود.. بهار بود…
راحت بگویمت
امروز تو باید می بودی
همه ی روزها به کنار
تو امروز را عجیب به من
وبه چشمهای منتظرم
بدهکاری. . . !
عکس نوشته ی کاش می شد
تعداد بازديد : 163
خوشبختی
تعداد بازديد : 129
هر یک از زنانی
که زمانی
بی تفاوت از کنارشان گذشته ای
تمام دنیای مردی بوده اند…
همین زن که از اتوبوس پیاده شد،
با چشمهای معمولی
و کیفی معمولی تر
و تو معصومش پنداشتی
روزی
جایی
کسی را آتش زده،
با همان ساقهای معمولی
و انگشتهای کشیده …
شک ندارم
مردی هست
که هنوز
در جایی از جهان
منتظر است آن زن
خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی
به خانه اش ببرد..
شکوفه ی پاییزی
تعداد بازديد : 137
بهار به بهار …
در معبر اردیبهشت،
سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم
و میان شکوفه های نارنج
در جستجویت بودم !
در “ پائیز ” یافتمت …
تنها شکوفه ی جهان
که در پائیز روییدی !
هر ۲۰ ثانیه یک نفر از مصرف سیگار میمیرد
تعداد بازديد : 98
تبانی
تعداد بازديد : 100
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانیلعنت به من و زندگی و عشق و جوانیتا پیش تو آورد مرا، بعد تو را بردقلبم شده بازیچه ی دنیای روانیباید چه کنم با غم و تنهایی و دوریوقتی همه دادند به هم دست تبانی
بقیه در ادامه مطلب
داستان کوتاه ” از بدخواهت کمک بگیر ! “
تعداد بازديد : 124
مرد برنج فروشی بود که به درس های شیوانا بسیار علاقه داشت. اما به خاطر شغلی که داشت مجبور بود روزها در بازار مشغول کار باشد و شب ها نیز نزد خانواده برود. روزی این مرد نزد شیوانا آمد و به او گفت:” در بازار کسی هست که بدخواه من است و اتفاقا مغازه اش درست مقابل مغازه من است. او عطاری داشت اما از روی کینه و دشمنی برنج هم کنار اجناسش می فروشد و دائم حرکات و سکنات من و شاگردان و وضع مغازه ام را زیر نظر دارد و اگر اشتباهی انجام دهیم بلافاصله آن را برای مشتریان خود نقل می کند. از سوی دیگر به خاطر نوع تفکرم اهل آزاردادن و مقابله مثل نیستم و دوست هم ندارم با چنین شخصی درگیر شوم. مرا راهنمایی کنید که چه کنم!؟”شیوانا با لبخند گفت: اینکه آدم بدخواهی با این سماجت و جدیت داشته باشد ، آنقدرها هم بد نیست!! بدخواه تو حتی بیشتر از تو برای بررسی و ارزیابی و تحلیل تو و مغازه ات وقت گذاشته است و وقت می گذارد. تو وقتی در حال خودت هستی او در حال فکر کردن به توست و این یعنی تو هر لحظه می توانی از نتیجه تلاش های او به نفع خودت استفاده کنی.
بقیه ادامه مطلب
چه جالب شبیهم شدی عاقبت!
تعداد بازديد : 122
شنیدم شبی در دلِ کوچه ها
به یادم دو ساعت قدم می زنی
چه جالب شبیهم شدی عاقبت!
و حرفی که من می زدم می زنی
به گوشم رسیده تو هم دود را …
فرو می دهی در ته سینه ات
عرق می خوری تا نفهمی که ای
وعُق می زنی روی آیینه ات
می آیی کنار در خانه ام
همه قصه را زیر و رو می کنی
چه جالب شبیهم شدی عاقبت
و تیزی به دستت فرو می کنی
شنیدم که از گوشی ات مست ها
صدای زنی را در آورده اند
و خط من از جیب تو کشف شد
عجب ! شعرها پیش تو مانده اند ؟
همین صحنه در خواب من آمده
که حل می شوی در لجن های جوب
چه جالب کسی شکل دیروز تو
نوشته “صنم عشق من” روی چوب
هزار آفرین بر دل نازکم
که بر وضع تو اینچنین راضی است
چه جالب شبیهت شدم عاقبت
و فهمیده ام زندگی بازی است!
ظاهرا معنی برگرد نمی دانی چیست
تعداد بازديد : 111
داستان کوتاه عادت می کنیم
تعداد بازديد : 199
هی بگذﺍﺭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﯿﺪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ. ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﮐﻢ – ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻢ – ﻏﺼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ. ﺑﻌﺪﺵ ﻻﺑﺪ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ “ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼﻋﺸﻖ” ﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺍﺵ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯿﻢ. ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﻗﻮﺭﻣﻪ ﺳﺒﺰﯼ ﻣﯽ ﭘﺰﻡ، ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺖ ﮔﻞ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﻨﺪﯼ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻤﮑﺎﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ
بقیه در ادامه مطلب
خبر ز یارنیامد
تعداد بازديد : 181
چه گشته است؟ ندانم خبر ز یار نیامد
درخت عشقـ بریدند و او کنار نیامد
در انتظار نشستم مگر ز در به در آید
مرا قرار به سر شد، سر قرار نیامد
دو دیده دوخته بودم، مدام بر سر راهش
کسی برای گذر هم، به رهگذار نیامد
از عشـق بی ثمر خود دگر تورا چه بگویم ؟
مرا نصیب از عشقـش بغیر خار نیامد
دلم به او بسپردم که بذر عشق بکارد
هر آنچه کاشت دریغا، یکی به بار نیامد
غریب ماندم و تنها، بر آستانه ی کویش
بوقت رفتنم اما، به رهسپار نیامد
شکار کرد دلم را ، نهاد بر سر راهی
برای دیدن صیدش، سر شکار نیامد
بجز دعا چه بگویم به آنکه برده دلم را؟
اگرچه وقت مصیبت، مرا به کار نیامد
چه وعده ها که شنیدم برای فصلِ بهاران
بهار آمد و اما ؛ به دل ، بهار نیا مد …
متن های کوتاه عاشقانه و احساسی
تعداد بازديد : 193
داستان غمگین حمید و فرخنده
تعداد بازديد : 149
اصلا حوصله نداشتم ازتختخواب بیرون بیام مادرم ازآشپزخونه هی داد میزد فرخنده فرخنده بلند شو دختر دیرت شدآآآآ…
چندروز بود همه اش خوابش رو میدیدم شده بود نقش اول تمام خوابهای من.
اسمش حمید بود چند سال ازمن بزرگتر بود دریک ماجرای کاملا اتفاقی در یک تالارگفتگو باهاش آشنا شده بودم نه اینکه من دختر جلفی باشم نه اتفاقا خانواه مذهبی دارم و خودم هم آدم مقیدی هستم …منتهی نوع شغل من در دانشگاه ایجاب میکرد ساعتهای زیادی رو پای کامپیوتر و اینترنت بشینم برای همین بود که بامعرفی یکی از دوستانم با یک سایت گروهی آشنا شدم سایت مفیدی بود تالار گفتگو هم داشت بحث های جالبی میشد به این بحث ها علاقه داشتم و سعی میکردم نقش فعالی در مباحث روزانه داشته باشم .
بقیه داستان در ادامه مطلب