ارسال رمان های شما برای ما و با نام خودتون تو وب سایت قرار داده میشه
عاشقم باش
عکس نوشته ی کاش می شد
تعداد بازديد : 162
تبانی
تعداد بازديد : 100
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانیلعنت به من و زندگی و عشق و جوانیتا پیش تو آورد مرا، بعد تو را بردقلبم شده بازیچه ی دنیای روانیباید چه کنم با غم و تنهایی و دوریوقتی همه دادند به هم دست تبانی
بقیه در ادامه مطلب
چه جالب شبیهم شدی عاقبت!
تعداد بازديد : 121
شنیدم شبی در دلِ کوچه ها
به یادم دو ساعت قدم می زنی
چه جالب شبیهم شدی عاقبت!
و حرفی که من می زدم می زنی
به گوشم رسیده تو هم دود را …
فرو می دهی در ته سینه ات
عرق می خوری تا نفهمی که ای
وعُق می زنی روی آیینه ات
می آیی کنار در خانه ام
همه قصه را زیر و رو می کنی
چه جالب شبیهم شدی عاقبت
و تیزی به دستت فرو می کنی
شنیدم که از گوشی ات مست ها
صدای زنی را در آورده اند
و خط من از جیب تو کشف شد
عجب ! شعرها پیش تو مانده اند ؟
همین صحنه در خواب من آمده
که حل می شوی در لجن های جوب
چه جالب کسی شکل دیروز تو
نوشته “صنم عشق من” روی چوب
هزار آفرین بر دل نازکم
که بر وضع تو اینچنین راضی است
چه جالب شبیهت شدم عاقبت
و فهمیده ام زندگی بازی است!
ظاهرا معنی برگرد نمی دانی چیست
تعداد بازديد : 110
مممن هم دو دو دوستت دا دادارم وولی…
تعداد بازديد : 152
تو نمی خواهی عزیزت بشوم، زور که نیست
تعداد بازديد : 153
مرا به خانه ام ببر
تعداد بازديد : 155
شب آشیان شب زده، چکاوک شکسته پر
رسیده ام به نا کجا، مرا به خانه ام ببر
کسی به یادعشق نیست، کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن تو مانده ای و بغض من
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غم گسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر، شهر یار نیست
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر،شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند که شب ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر که عشق در میانه نیست
مرابه خانه ام ببر اگرچه خانه خانه نیست
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غم گسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر شهر یار نیست
ایرج جنتی عطایی
دفترعشق تورابستم نیایی بهتراست!
تعداد بازديد : 168
دفتر عــشق تو را بستم نیایی بهتر است
بی تو من با دیگری هستم نیایی بهتر است
قفل و زنجیرم شکست و قلب من آزاد شد
خوب از این بند و بلا رستم نیایی بهتر است
جام قلبم سالها سرشار از نام تو بود
جام را مستانه بشکستم نیایی بهتر است
رفته بودی تشنه ی عشــــقم کنی بیچاره تو!
با شراب دیگری مستم نیایی بهتر است
ماه من بودی و اکنون در دلم خورشید اوست
اونهاده دست در دستم نیایی بهتر است
برق می زد چشم تو تا در غمت می سوختم
همچو برق از چشم توجستم نیایی بهتر است
ای که بر بام تکبّر لانه کردی مثل جغد
گرچه بالایی و من پستم نیایی بهتر است
دام در راهم نهادی تا به چنگم آوری
در کمینت تیر در شستم نیایی بهتر است
خواه لیلی خواه شیرین یا زلیخا بوده ای
دفتر عشق تو را بستم نیایی بهتر است
من نه مجنونم نه فرهادم نه یوسف بوده ام
من همان فریاد بدمستم نیایی بهتر است
تونیستی که ببینی
تعداد بازديد : 163
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو
در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو
در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است.
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند.
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه، زیر درختها، لب حوض
درون آینهیِ پاک آب می نگرند.
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنینِ شعر نگاه تو در ترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه یِ من
چه نیمه شبها کز پارههای ابر سپید
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم هم زدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگینند.
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم.
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هر چه در این خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است.
تو نیستی که ببینی دل رمیده یِ من
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته یِ من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی…
درونم تنهاست
تعداد بازديد : 137
لبخندآرامش
تعداد بازديد : 135
توکجایی سهراب؟
تعداد بازديد : 137
تو کجایی سهراب؟
خانه ی دوست فرو ریخت سرم!
آرزویم را دستی دزدید
آبرویم را حرفی له کرد
مانده ام عشق کجا مدفون شد؟
به چه جرمی غزلم را خواندن؟
به چه حقی همه را سوزاندن؟
گله دارم سهراب……….
دل من سخت گرفته است بگو
هوس آدمها تا کجا قلب مرا می کوبد؟
تا کجا باید رفت
تا ز چشمهای سیاه مخفی شد
دوست دارم بروم
اینهمه خاطره را از دل من بردارید
عشق را جای خودش بگذارید
بگذارید به این خوش باشم
که به قول سهراب:
پشت دریا شهریست
که در آن هیچکسی تنها نیست
عشق بازیچه ی آدمها نیست
زندگی عرصه ی ماتم ها نیست
ازپشت پرده ی اشک
تعداد بازديد : 153
چهرهات روی آب شناور است
شناور است روی آب
تختخوابت، میزت
تلفنات
روزنامهها، کتابها، گیتار
تمام اشیای خانهات روی آب شناور است
گذشته
از پشت پرده اشک اینگونه دیده میشود ..
رسول یونان
آنکس که دل بریده
تعداد بازديد : 143
آنکس که دل بریده، تو پا هم ببری اش
چون طفلی از کنارتو با دست میرود…
زنگ بزن،بگوکه میخواهی مرابشنوی
تعداد بازديد : 156
من فقط عاشقی بلدم
تعداد بازديد : 153
مثل هیچ کس نیست
تعداد بازديد : 123
نه از خودم فرار کرده ام
به جستجوی کسی رفته ام که
“مثل هیچ کس نیست”
نگران نباشیدیا با او
باز میگردم
یا او
بازم میگرداند
تا مثل شما زندگی کنم ..
اعتصاب
تعداد بازديد : 115
عشق دورم
تعداد بازديد : 128
آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد
خنده و گریهی تواَم به سراغم آمد
آمدی مثل همان سال نبودی دیگر
کی رسیدی گُل من؟ کال نبودی دیگر
آمدی «نو شده» هرچند کهن تر شده ای
ای فدای قد و بالای تو… زن تر شده ای!
شیطنت رفته و افسونگری آموخته ای
خوانده ای شعر مرا، شاعری آموخته ای
جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود
لانهی مضطربِ فاخته یی ترسو بود
دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود
زنی آمد که لبِ خنده زنش غمگین بود
قهوه ای خوب من
تعداد بازديد : 109
برگرد
تعداد بازديد : 104
خوب بودن
تعداد بازديد : 111
کشتن آدمی
راههای ساده ی بسیاری دارد
به صلیب کشیدن
بالای دار بردن
زنده زنده به گور کردن
و این اواخر
اتاق های گاز
اما راه دیگری هم هست
یک راه آرام :
اینکه خوب باشی
آنقدر خوب
که کسی
از نبودن تو
بمیرد ..
یادتو
تعداد بازديد : 114
آینده
تعداد بازديد : 143
بهانه
تعداد بازديد : 136
دلتنگ توام
تعداد بازديد : 119
دوستت دارم پیرمردقشنگم
تعداد بازديد : 128
به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم
موهایت سفید شده اند
قدم هایت دست به عصا
بر خلاف میلت عینک میزنی
هنوز سهراب را بیشتر از شاملو دوست داری ..
عصرها
با پیراهن سفید اتوکشیده ای
به پارک می روی
گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی
و مرا یاد می کنی ..
نمی دانم !
شاید مرده باشم
یا شاید بیوه زن پیری شده باشم که
نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند
یا …
اما هرچه پیش آید
مانند همین روزها
ازیادتوفراموش
تعداد بازديد : 136
من و تو خاطرات مشترک زیادی نداریم؛
یک کافه و چند خیابان را می شود فراموش کرد،
اگر عطرت، عطرت،…
عطرت نمی گذارد.
سمانه سوادی
شایدروزی
تعداد بازديد : 140
زیرچشمی…
تعداد بازديد : 122
مدام مینویسم و پاک میکنم ..
عین کودکی که بخواهد گندی که بالا زده است را به مادرش بگوید و نتواند.
هی نزدیک میشوم که بگویم، اما تا چشم میدوزی در چشمانم
آب دهانم را قورت میدهم و میگویم : هیچ !
زیر چشمی حواسم به دستهایت است ،
زیر چشمی حواسم به راه رفتن است .
زیر چشمی حواسم به همه چیز هست
و تو اصلا حواست به چشمهایم نیست !
کاش می شد ، کاش جرات میکردم که برایت بنویسم :
قربانت گردم ، من گند بزرگی زده ام ، نمیتوانم چشم در چشمانت بدوزم
و اعتراف کنم که چقدر دوستت دارم
بیا و بزرگی کن
بیا و همچون مادری که چشم بر گناه ِ کودک اش می بندد
بگذر و بگذار تمام عمر عاشقت باشم …
خاطرات
تعداد بازديد : 108
به باد می رود شبی
- برای از یاد بردن
تمام خاطرات تو -
به یک تلاقی نگاه
در آسمان چشم تو
ویا
به یک عبور رهگذر
که همرهش شمیم توست
به هر بهانه ای که هست
فیل دلم دوباره باز
هوای هند می کند !
بگذار دراین حال باقی بمانم
تعداد بازديد : 158
چشمهایت را بدزد از من !
بگذار به جواب هایم نرسم
بگذار با نگاه عاشقانه ی آن شبت خوش باشم
اکنون که بعد از هزار سال
دستان من هنوز بوی سیب می دهند
چشمان تو عجیب عاشق نبودنت را به رخم می کشند
من آدم سخاوتمندی هستم !
آنقدر که همه گلهای نچیده ات را می پذیرم
و همه دوستت دارم های نگفته ات را . . .
تو فقط
چشمانت را بدزد از من
بگذار در این حال باقی بمانم
من توهم عاشق بودنت را دوست دارم !!!