داستان کوتاه عاشقانه همکلاسی
تعداد بازديد : 108
وقتی سر کلاس بودم همه حواسم به دختری بود که کنارم نشسته بود و همیشه من رو “داداشی” صدا می کرد.
خیره به او آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ولی اون اصلا به این موضوع توجه نمی کرد.
خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط “داداشی” باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم …. دلیلش رو هم نمی دونم.
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
نویسنده : ilove
تاریخ انتشار : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 10:59
برچسب ها : داستان کوتاه عاشقانه همکلاسی , صندلی ساقدوش , دختری , عشقش , love , ilove , خجالتی هستم , توجهی به , درازی گذشت ,