عکس های تو جان دارند .
تعداد بازديد : 144
مـخـتـرع دوربـیـن عـکاسی اگـر مـی دانـسـت ،
سـاعـت هـا حــرف زدن بــا یک عـکـس بـی جــان
چــه بــر سـر آدم می آورد . . .
بقیه ادامه مطلب
مـخـتـرع دوربـیـن عـکاسی اگـر مـی دانـسـت ،
سـاعـت هـا حــرف زدن بــا یک عـکـس بـی جــان
چــه بــر سـر آدم می آورد . . .
بقیه ادامه مطلب
عکس نوشته های جدید بدون تگ
بقیه در ادامه مطلب
چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد .
هیچ کس اونو نمی دید .
بقیه در ادامه مطلب
حال میفهمم معنی حرف های کسی را که میگفت
میراندی ام و من باز احمقانه میخواستمت
لعنت به غرور بی غیرت من
حال میفهمم معنای نخواستنت را
چه شب ها که تا صبح برای نبودنت بغض میکردم
وحیف از اشک هایی که فرو ریخت و هیچکس نفهمید جز من و خدای
من و تو باور نکردی
باشد
بقیه در ادامه مطلب
●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ ♥●••
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﯼ…♥●••
••●♥ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ…♥●••
••●♥ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ ♥●••
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﺑﻬﺶ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ♥●••
••●♥ﻭ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯﯾﻦ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺩﻝ ﺑﮑﻨﯽ♥●••
••●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ♥●••
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯﺵ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ…♥●••
••●♥ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﯿﮑﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﺵ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ♥●••
••●♥ﺍﻧﻘﺪ ﺭﻭﺵ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﺸﯽﻭ ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺩﻗﯿﻖ ﻓﮑﺮﻣﯿﮑﻨﯽ♥●••
••●♥ﻭ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﺸﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ♥●••
••●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ♥●••
بقیه در ادامه مطلب
مَن از نَســــل لِـــــیلی ام
مَن از جِنـــس شــــیرینَم
مَن دُخــــــترم
با تمام حساســـیت های دُخترانه ام
با تَلنگری بارانـــی میشوم
با پُــــــشت کردنی ویــــــران میشوم
به راحَتی وابَــــــسته میشوم
با پیــــــروزی به اُوج میرسم
بقیه در ادامه مطلب
زندگی مانند یک آینه است
هنگامی که در آن لبخند بزنیم بهترین نتایج را به دست خواهیم آورد
******
بیست سال بعد بیشتر به خاطر کارهای نکرده ناراحت می شوید
تا کارهایی که انجام داده اید
******
بقیه در ادامه مطلب
دنیا جای خوبی است چون انسان عاشق میشود و جای بدی است چون جای عشقبازی نیست؛ تنها در آخرت است که میتوان عشق جاودانه داشت. دنیا مانند مغازهای است که انتخاب و خرید میکنی و آخرت خانۀ توست که خریدهایت را برایت میآورند و از آنها لذت میبری. لذت دنیا به مقدار چشیدن در مغازه است.
من دلم میخواهد
باتو به سرزمین احساسم سفرکنم
برایت عاشقانه بسرایم وتو
مست ازاین عشق
خیره به چشمانم
دستانم را بگیری
و بابوسه ای
شعری تازه برلبانم بسرایی
من دلم میخواهد
من باشم و توباشی و عشق
ودیگرهیچ.......
دسـتـــت را بـیــاور
مــردانـه و زنــانـه اش را بـــی خـیـــــال…!!
دســت بــدهــیــم بــه رســـــم کــــودکــی
قــرار اســت هـــوای هـــم را بـــی اجـــازه داشـــتـه باشـیــــم!!!
بقیه در ادامه مطلب
رویش عشق
سر آغاز کتاب من و توست
گوش کن
این صدای دل یک بلبل مست
در تمنای گلی است
که به او می گوید
تا ابد
لحظه به لحظه دل من
با همه مستی و شیدایی و عشق
همه تقدیم تو باد
سوگل مشایخی
نام رمان : رمان کوتاه آخرین رویا
نویسنده : cliff کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر : عاشقانه.تراژدی
ویراستاران : DENIRA
تعداد صفحات کتاب : 189 پی دی اف
دانلود ادامه مطلب
باز بـاران آمد
از هوا یا ز دو چشم خیسم؟
نیک بنگر !
چه تفاوت دارد . . .
بقیه ادامه مطلب
با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش . او هم یک شکلات گذاشتم توی دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم . گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا کجا ؟» گفتم :« دوستی که تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خندیدم و گفتم :«من که گفتم تا ندارد» گفت :«باشد ، تا پس از مرگ» گفتم :«نه ،نه،گفتم که تا ندارد». گفت : «قبول ، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود ، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم. تا بهشت ، تا جهنم ، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم .» خندیدم و گفتم :«تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بگذار
بقیه ادامه مطلب
برای مشاهده فال ساعت و دقیقه جفت
به ادامه مطلب مراجعه کنید…
سلطان دلها باش اما دِلْ نـشڪن!
بـزار همہ عـاشقت باشـن
اما تـو عاشق یڪۍ بـاش
پل بساز اما از ڪسۍ بالا نـرو!
دورت و شلوغ ڪن
اما تـو شلوغیا خودتو گم نـڪن
طلا باش اما خاڪۍ!
بقیه در ادامه مطلب
بی تو دنیا رنگی ندارد ، خنده با من انسی ندارد
کاش می شد بودی کنارم ، گرچه آهم سودی ندارد ،
بوسه می دادی نغمه ام را ، چون که شعرم نائی ندارد
بقیه در ادامه مطلب
سخنان بزرگان در مورد زندگی می تواند در جادهِ زندگی که ما در حال پیمودن آن هستیم یک چراغ فروزان باشد که به ما کمک بسیار زیادی میکند تا از تاریکی های این جاده رهایی پیدا کنیم و از نادانی ها و دو راهی هایی که قرار است در این جاده سر راهِ ما قرار بگیرد،می کاهد و کاری می کند که ما بتوانیم موضوعات زندگی را بهتر مدیریت کنیم.
زندگی مسیری است که همهِ ما در آن پاگذاشته ایم و مانند یک کوهنوردی است و قطعاً اگر در این مسیرِ کوهنوردی، ما با یک راهنما برویم خیلی راحت تر و بهتر می توانیم به نوک قله برسیم و کمتر اشتباه می کنیم و به بی راهه می رویم.حال این راهنما در زندگیِ ما، همین بزرگان هستند و سخنان آنها می تواند در زندگیِ ما بسیار تاثیر گذار باشد و از خطاهای ما در این مسیر به شدت بکاهد و مسیر ما را در زندگی به سمت پیشرفت و موفقیت سوق دهد.
بزرگان به دلیل این که در مسیر زندگی موفق شده اند و این راه را زودتر از ما رفته اند حالا با کوله باری از تجربه می توانند به ما سرنخ هایی را بدهند تا ما نیز در این مسیر به موفقیت برسیم.
در این مقاله ما سعی کردیم بهترین و ناب ترین سخنان این بزرگان و حکیمان را برای شما دوستانِ خوب،گردآوری کنیم.امیدواریم که شما هم لذت ببرید و این جملات بتواند در زندگی شما تحولاتِ مثبتی را ایجاد کند.
برای مشاهده به ادامه مطلب بروید
احساسات عاشقانه امان را با یک تلفن با یک دیدار یا با ارسال یک متن و عکس زیبا برای کسانی که دوستشان داریم بفرستیم تا یادشان باشد هر لحظه به فکرشان هستیم
در این پست متن های زیبا و کوتاه عاشقانه با عکس و جملات رمانتیک احساسی را برایتان آماده کردیم امیدواریم استفاده کافی را ببرید
برای مشاهده به ادامه مطلب بروید
"میز دنجی کنج کافه ٬قهوه و سیگارها
صبح وظهر و شب .همیشه٬با خیالت بارها'
باز به رویای خود می خوانمت* اما دریغ
از من اصرار زیاد و از تو هی انکارها
چشم من لبریز از سیل حضور تو ولی
نیستی و قاب عکست سینه ی دیوارها
واژه هایم از تو می گویند تا باور کنی
بی تو ویرانم به زیر خرمن اوارها
یک شب دیگر گذشت و عاشقی که مانده است
کنج دنج کافه ای در حسرت دیدارها
شکیباشهیدی
۹۴-۹-۲۰
روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است.
شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟
بقیه ادامه مطلب
همه میگن که تو رفتی ...
همه میگن که تو نیستی ...
همه میگن که تو مردی ...
تن نازت رو به فرشته ها سپردی ...
دروغه ...
همه میگن که عجیبه اینجا منتظر بشینم ...
همه حرفاشون دروغه ...
تا ابد اینجا می مونم ...
بی تو و عشقت عزیزم
اینجا خیلی سوت و کوره ...
ولی خوب عیبی نداره ...
دل من خیلی صبوره ...
بقیه ادامه مطلب
من می شنوم رنگ صدا را آبی
آهنگِ ترِ ترانه ها را آبی
در موج بنفش عطر گل می بینم
موسیقی لبخند خدا را آبی
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها
نیمه جان رسیده ام به نیمه راه
چون کلاغ خسته ای در این غروب
می برم به آشیان خود پناه
در گریز ازین زمان بی گذشت
در فغان از این ملال بی زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خیال
”جان بلانکارد” از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند، مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود، اما قلبش را می شناخت؛ دختری با یک گل سرخ. از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه ی مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و محسور یافته بود، اما نه شیفته ی کلمات کتاب، بلکه شیفته ی یادداشت هایی با مداد که در حاشیه صفحه های آن به چشم می خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه ی اول جان توانست نام صاحب کتاب را بیاید: ”دوشیزه هالیس می نل.” با اندکی جست و جو و صرف وقت، اوتوانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. جان برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یک سال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به
کم کم انگاربه این تنهایی عادت کرده ام.
توهم انگارآنجا این روزگار برایت عادت شده باشد، سراغم را نمیگیری.
یکی برایم نوشته بود چرا به سراغش نمیروی؟ چرا دست روی دست گذاشته ای؟ چرابه خودت تکانی نمیدهی؟
به گمانم نمیدانند چه میکشم یا نمیدانند تو در چه وضعی هستی…
آسمان امروز آبی شده بود… آبی تر از هر روز،
نزدیک ظهر که شد زدم بیرون تا هوایی عوض کنم.
کوچه غرق در صداهایی بود که همه برایم آزار دهنده بودند.
قدم هایم را تندتر برداشتم تا از آنجا دور شوم،
به خیابان رسیدم،
انگار اینجا صداها عادی بود.
تنها صدای ماشین ها و بوق…
میخواستم نامه ای را که دیشب برایت نوشته بودم پست کنم.
به سمت صندوق پست راه افتادم،
کارم به نظرم مسخره آمد.
نامه…!
یک داستان عاشقانه و پند آموز واقعی امیدوارم از خوندنش استفاده ببرید …
– امان از دست نگاه هوس آلود که مرا شرمنده و بدبخت کرد و کاش با همسر قبلی برادرم ازدواج نمی کردم تا …. .
۶ سال قبل روزی که برای اولین بار خواهرزن برادرم را دیدم با یک نگاه عاشقانه شیفته اش شدم و مثل دیوانه ها ، بی طاقت و عجول به برادرم گفتم: هر طور شده ما باید با هم باجناق بشویم و … !
بقیه در ادامه مطلب
وقتی سر کلاس بودم همه حواسم به دختری بود که کنارم نشسته بود و همیشه من رو “داداشی” صدا می کرد.
خیره به او آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ولی اون اصلا به این موضوع توجه نمی کرد.
خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط “داداشی” باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم …. دلیلش رو هم نمی دونم.
بقیه در ادامه مطلب
هی بگذﺍﺭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﯿﺪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ. ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﮐﻢ – ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻢ – ﻏﺼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ. ﺑﻌﺪﺵ ﻻﺑﺪ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ “ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼﻋﺸﻖ” ﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺍﺵ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯿﻢ. ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﻗﻮﺭﻣﻪ ﺳﺒﺰﯼ ﻣﯽ ﭘﺰﻡ، ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺖ ﮔﻞ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﻨﺪﯼ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻤﮑﺎﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ
بقیه در ادامه مطلب