داستان عاشقانه

عکس های تو جان دارند .
تعداد بازديد : 144


مـخـتـرع دوربـیـن عـکاسی اگـر مـی دانـسـت ،



سـاعـت هـا حــرف زدن بــا یک عـکـس بـی جــان



چــه بــر سـر آدم می آورد . . .


بقیه ادامه مطلب

عکس نوشته12
تعداد بازديد : 104

عکس نوشته های جدید بدون تگ



بقیه در ادامه مطلب

داستان عاشقانه پیانو
تعداد بازديد : 220

چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .


صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .


روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .


مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد .


هیچ کس اونو نمی دید .

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت: 16:37

بگــــذار نفهمــــــد...
تعداد بازديد : 166


حال میفهمم معنی حرف های کسی را که میگفت


میراندی ام و من باز احمقانه میخواستمت


لعنت به غرور بی غیرت من


حال میفهمم معنای نخواستنت را


چه شب ها که تا صبح برای نبودنت بغض میکردم


وحیف از اشک هایی که فرو ریخت و هیچکس نفهمید جز من و خدای


من و تو باور نکردی


باشد

بقیه در ادامه مطلب

حس عجیبیه!!!
تعداد بازديد : 117


 ●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ ♥●••


••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﯼ…♥●••


••●♥ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ…♥●••


••●♥ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ ♥●••


••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﺑﻬﺶ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ♥●••


••●♥ﻭ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯﯾﻦ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺩﻝ ﺑﮑﻨﯽ♥●••


••●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ♥●••


••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯﺵ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ…♥●••


••●♥ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﯿﮑﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﺵ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ♥●••


••●♥ﺍﻧﻘﺪ ﺭﻭﺵ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﺸﯽﻭ ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺩﻗﯿﻖ ﻓﮑﺮﻣﯿﮑﻨﯽ♥●••


••●♥ﻭ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﺸﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ♥●••


••●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ♥●••

بقیه در ادامه مطلب

من دخترم
تعداد بازديد : 206

مَن از نَســــل لِـــــیلی ام

مَن از جِنـــس شــــیرینَم


مَن دُخــــــترم

با تمام حساســـیت های دُخترانه ام

با تَلنگری بارانـــی میشوم


با پُــــــشت کردنی ویــــــران میشوم

به راحَتی وابَــــــسته میشوم

با پیــــــروزی به اُوج میرسم

بقیه در ادامه مطلب


جملات الهام بخش و زیبای زندگی
تعداد بازديد : 228


زندگی مانند یک آینه است

هنگامی که در آن لبخند بزنیم بهترین نتایج را به دست خواهیم آورد


******


بیست سال بعد بیشتر به خاطر کارهای نکرده ناراحت می شوید

تا کارهایی که انجام داده اید


******

بقیه در ادامه مطلب

گاهی نباید بخشید
تعداد بازديد : 139


ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ !

ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ !
ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ !

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ 
ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ
ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ !
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ !
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺻﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ...
ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ

لذت دنیا.
تعداد بازديد : 122


دنیا جای خوبی است چون انسان عاشق می‌شود و جای بدی است چون جای عشق‌بازی نیست؛ تنها در آخرت است که می‌توان عشق جاودانه داشت. دنیا مانند مغازه‌ای است که انتخاب و خرید می‌کنی و آخرت خانۀ توست که خریدهایت را برایت می‌آورند و از آنها لذت می‌بری. لذت دنیا به مقدار چشیدن در مغازه است.

عاشقتــــم
تعداد بازديد : 91


من دلم میخواهد ‎

باتو به سرزمین احساسم سفرکنم‎

برایت عاشقانه بسرایم وتو ‎

مست ازاین عشق

خیره به چشمانم ‎

دستانم را بگیری‎

و بابوسه ای ‎

شعری تازه برلبانم بسرایی‎

من دلم میخواهد ‎

من باشم و توباشی و عشق

ودیگرهیچ‎.......

کنار هم باشیم..+عکس
تعداد بازديد : 112


دسـتـــت را بـیــاور


مــردانـه و زنــانـه اش را بـــی خـیـــــال…!!


دســت بــدهــیــم بــه رســـــم کــــودکــی


قــرار اســت هـــوای هـــم را بـــی اجـــازه داشـــتـه باشـیــــم!!!

بقیه در ادامه مطلب

رویش عشق
تعداد بازديد : 89


رویش عشق 

سر آغاز کتاب من و توست

گوش کن

این صدای دل یک بلبل مست

در تمنای گلی است

که به او می گوید

تا ابد

لحظه به لحظه دل من

با همه مستی و شیدایی و عشق

همه تقدیم تو باد

 

سوگل مشایخی

رمان آخرین رویا
تعداد بازديد : 116


 نام رمان : رمان کوتاه آخرین رویا

نویسنده : cliff کاربر انجمن نگاه دانلود

 ژانر : عاشقانه.تراژدی

ویراستاران : DENIRA

تعداد صفحات کتاب : 189 پی دی اف

دانلود ادامه مطلب

عکس نوشته ی زندگی
تعداد بازديد : 141

تعداد27 عکس نوشته زندگی
بدون تگ سایت


مشاهده ادامه مطلب

دل نوشتهای عاشقانه روز های بارونی
تعداد بازديد : 117


باز بـاران آمد


از هوا یا ز دو چشم خیسم؟


نیک بنگر !


چه تفاوت دارد . . .

بقیه ادامه مطلب

دوستی شکلاتی
تعداد بازديد : 113


با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش . او هم یک شکلات گذاشتم توی دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم . گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا کجا ؟» گفتم :« دوستی که تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خندیدم و گفتم :«من که گفتم تا ندارد» گفت :«باشد ، تا پس از مرگ» گفتم :«نه ،نه،گفتم که تا ندارد». گفت : «قبول ، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود ، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم. تا بهشت ، تا جهنم ، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم .» خندیدم و گفتم :«تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بگذار 

بقیه ادامه مطلب

دل نوشته سلطان دلها باش |
تعداد بازديد : 91


سلطان دلها باش اما دِلْ نـشڪن!


بـزار همہ عـاشقت باشـن


اما تـو عاشق یڪۍ بـاش


پل بساز اما از ڪسۍ بالا نـرو!


دورت و شلوغ ڪن


اما تـو شلوغیا خودتو گم نـڪن


طلا باش اما خاڪۍ!

بقیه در ادامه مطلب

زندگی
تعداد بازديد : 100

سخنان بزرگان در مورد زندگی می تواند در جادهِ زندگی که ما در حال پیمودن آن هستیم یک چراغ فروزان باشد که به ما کمک بسیار زیادی میکند تا از تاریکی های این جاده رهایی پیدا کنیم و از نادانی ها و دو راهی هایی که قرار است در این جاده سر راهِ ما قرار بگیرد،می کاهد و کاری می کند که ما بتوانیم موضوعات زندگی را بهتر مدیریت کنیم.


زندگی مسیری است که همهِ ما در آن پاگذاشته ایم و مانند یک کوهنوردی است و قطعاً اگر در این مسیرِ کوهنوردی، ما با یک راهنما برویم خیلی راحت تر و بهتر می توانیم به نوک قله برسیم و کمتر اشتباه می کنیم و به بی راهه می رویم.حال این راهنما در زندگیِ ما، همین بزرگان هستند و سخنان آنها می تواند در زندگیِ ما بسیار تاثیر گذار باشد و از خطاهای ما در این مسیر به شدت بکاهد و مسیر ما را در زندگی به سمت پیشرفت و موفقیت سوق دهد.


بزرگان به دلیل این که در مسیر زندگی موفق شده اند و این راه را زودتر از ما رفته اند حالا با کوله باری از تجربه می توانند به ما سرنخ هایی را بدهند تا ما نیز در این مسیر به موفقیت برسیم.


در این مقاله ما سعی کردیم بهترین و ناب ترین سخنان این بزرگان و حکیمان را برای شما دوستانِ خوب،گردآوری کنیم.امیدواریم که شما هم لذت ببرید و این جملات بتواند در زندگی شما تحولاتِ مثبتی را ایجاد کند.

برای مشاهده به ادامه مطلب بروید

متن های کوتاه عاشقانه و احساسی با عکس نوشته
تعداد بازديد : 155

احساسات عاشقانه امان را با یک تلفن با یک دیدار یا با ارسال یک متن و عکس زیبا برای کسانی که دوستشان داریم بفرستیم تا یادشان باشد هر لحظه به فکرشان هستیم


در این پست متن های زیبا و کوتاه عاشقانه با عکس و جملات رمانتیک احساسی را برایتان آماده کردیم امیدواریم استفاده کافی را ببرید


برای مشاهده به ادامه مطلب بروید



شب مهتاب …
تعداد بازديد : 113

يه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغِ انگوری
باغِ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا

اون جا که شبا
پشتِ بيشه‌ها
يِه پری مياد
ترسون و لرزون
پاشو ميذاره
تو آبِ چشمه
شونه‌می‌کنه
مویِ پريشون...

يِه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
تهِ اون دره
اون‌جا که شبا
يکه و تنها
بقیه در ادامه مطلب


قابـــ عکستــ
تعداد بازديد : 89


 

"میز دنجی کنج کافه ٬قهوه و سیگارها

صبح و‌ظهر و شب .همیشه٬با خیالت بارها'

باز به رویای خود می خوانمت* اما دریغ

از من اصرار زیاد و از تو هی انکارها


چشم من لبریز از سیل حضور تو ولی

نیستی و قاب عکست سینه ی دیوارها


واژه هایم از تو می گویند تا باور کنی

بی تو ویرانم به زیر خرمن اوارها 


یک شب دیگر گذشت و عاشقی که مانده است 

کنج دنج کافه ای در حسرت دیدارها


شکیباشهیدی

۹۴-۹-۲۰

داستان عاشقانه – عشق پولی
تعداد بازديد : 189


روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است.

شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟

بقیه ادامه مطلب

یه سال گذشت پدر
تعداد بازديد : 171


همه میگن که تو رفتی ...


همه میگن که تو نیستی ...


همه میگن که تو مردی ...


تن نازت رو به فرشته ها سپردی ...


دروغه ...


همه میگن که عجیبه اینجا منتظر بشینم ...


همه حرفاشون دروغه ...


تا ابد اینجا می مونم ...


بی تو و عشقت عزیزم


اینجا خیلی سوت و کوره ...


ولی خوب عیبی نداره ...


دل من خیلی صبوره ...

بقیه ادامه مطلب

داستان کوتاه بسیار زیبای گل سرخ
تعداد بازديد : 122

” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود, اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد .دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل” . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.

ستاره ی کور
تعداد بازديد : 130

ناتوان گذشته ام ز کوچه ها

نیمه جان رسیده ام به نیمه راه

چون کلاغ خسته ای در این غروب

می برم به آشیان خود پناه

در گریز ازین زمان بی گذشت

در فغان از این ملال بی زوال

رانده از بهشت عشق و آرزو

مانده ام همه غم و همه خیال

داستان کوتاه گل سرخی برای محبوبم
تعداد بازديد : 113


”جان بلانکارد”   از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند، مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود، اما قلبش را می شناخت؛ دختری با یک گل سرخ. از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه ی مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و محسور یافته بود، اما نه شیفته ی کلمات کتاب، بلکه شیفته ی یادداشت هایی با مداد که در حاشیه صفحه های آن به چشم می خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه ی اول جان توانست نام صاحب کتاب را بیاید: ”دوشیزه هالیس می نل.” با اندکی جست و جو و صرف وقت، اوتوانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. جان برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یک سال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به

داستان کوتاه”مثل من، هرگزکسی عاشق نبوده”
تعداد بازديد : 131

کم کم انگاربه این تنهایی عادت کرده ام.

توهم انگارآنجا این روزگار برایت عادت شده باشد، سراغم را نمیگیری.

یکی برایم نوشته بود چرا به سراغش نمیروی؟ چرا دست روی دست گذاشته ای؟ چرابه خودت تکانی نمیدهی؟

به گمانم نمیدانند چه میکشم یا نمیدانند تو در چه وضعی هستی…

آسمان امروز آبی شده بود… آبی تر از هر روز،

نزدیک ظهر که شد زدم بیرون تا هوایی عوض کنم.

کوچه غرق در صداهایی بود که همه برایم آزار دهنده بودند.

قدم هایم را تندتر برداشتم تا از آنجا دور شوم،

به خیابان رسیدم،

انگار اینجا صداها عادی بود.

تنها صدای ماشین ها و بوق…

میخواستم نامه ای را که دیشب برایت نوشته بودم پست کنم.

به سمت صندوق پست راه افتادم،

کارم به نظرم مسخره آمد.

نامه…!

داستان کوتاه “کبودی های تن باران”
تعداد بازديد : 123


باران می بارید. می دویدم تا زودتر خودم را به کتابخانه برسانم و بیش از این خیس نشوم. تند تند از پله های ورودی بالا رفتم. در بزرگ و شیشه ای را هل دادم . باز نشد .خیس شده بودم و عصبی. در را دوباره هل دادم .
– تعطیله
تازه متوجه دختری شدم که بالای پله ها و کنار در ورودی ایستاده بود. مثل من باریک اندام بود اما پوستی بسیار روشن و سفید داشت. به دختری برفی می مانست.
– چرا؟
– نمی دونم
– ولی من کتابی که امانت گرفته بودم پس آوردم
– منم می خواستم کتاب امانت بگیرم.
به کتابی که در دست داشتم اشاره کرد و گفت: قشنگ بود؟
– خب چی بگم؟. در مورد مردی هست که یک روز صبح از خواب بیدار میشه و میبینه که تبدیل به یه حشره شده
– پس قشنگ نیس
– نیس ولی یه جورائی عجیب و غریبه
چیزی نگفت.
– چه بارون تندیه. حسابی خیس شدم
– بهاریه . بند میاد.
– از بارون تند خوشم نمیاد.
سر تکان داد اما چیزی نگفت. به کتابی که در دست داشت اشاره کردم و گفتم: اون چی؟ قشنگ بود؟
– آره. یه مسافره که از یه سیاره ی دور میاد زمین. اون توی سیاره ی خودش یه گل سرخ داره.. می خوای بخونیش؟
– آره.
کتاب را به سمتم گرفت. چشمم افتاد به کبودی ساق دستش. نگاهش کردم. دستش را به تندی پس کشید.
– یه روزه می تونی بخونیش؟
– آره
– خوبه چون فردا آخرین مهلته وگرنه جریمه میشم. میشه از طرف من کتاب رو پس بدی؟
– باشه حتمن
– خب بارون داره بند میاد . من باید برم. خداجافظ
خداحافظ
و رفت. کتاب را باز کردم و با دیدن اسمش قلبم لرزید . روی کارت امانت کتاب و زیر اسم امانت گیرنده نوشته شده بود. “باران شیفته“.
خورشید از لابلای ابرها سرک می کشید اما همه جا بوی باران گرفته بود.
کتاب را پس دادم .امادیگر هرگز ندیدمش. هرگز.
نویسنده: “بیژن کیا”

داستان کوتاه من شیشه ای
تعداد بازديد : 125

در غروب سرد و دلگیر زمستانی و در فضای نیمه تاریک اتاق که شعله های سبز آبی و گاهی سرخ آجری بخاری در آن بازی نور و سایه ایجاد کرده  و گرمای مطبوعی در اتاق متصاعد می کند، روی تخت دراز کشیده ام و به سقف خیره مانده ام.
نرمی پتویی که تا زیر چانه ام بالا کشیده ام تنم را در سایش به کرکهایش نوازش می کند و افکار پریشانم را سر می دهد به سمت روزهای سخت آوارگی در برف و سرما! بی اختیار دستانم را به طرف دهانم می برم تا آنهارا با بخار بازدمم گرم کنم، که او در مقابلم جان می گیرد با قدی بلند و چشمان عسلی و پالتویی که روی لباس سربازی اش به تن کرده و تا روی چکمه اش می رسد …
همیشه فکرم را می خواند. حالم را بهتر از خودم می دانست. او مثل ساحری بود که براحتی می توانست دست افکارم را رو کند. کسی که با نفس هایم هم آشناست وشمار دقیق ضربان قلبم را در هر ثانیه از شبانه روز می داند،

داستانی در مورد حکمت
تعداد بازديد : 121

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.

یکی باید باشه
تعداد بازديد : 91



یکی باید باشه تو زندگی آدم
که آدم روزی چند بار بهش بگه :
خدا رو شکر که هستی . . .

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت: 10:50

داستان عاشقانه زیبا و غمگین
تعداد بازديد : 120

:::پیشنهاد ویژه:::

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
بقیه داستان در ادامه مطلب

در حسرت رسیدن به معشوق
تعداد بازديد : 107

آرزو واسه خودش یک دختر زیبا و با کمال شده بود.تا این که دو سال پیش یعنی عید 86 که برای تبریک سال جدید به دیدن اونا رفتیم به غیر مستقیم و در بین حرفهای خانواده ی عمم با دیگر اقوام شنیدم که واسه آرزو خواستگار اومده.اونوقت بود که زندگی برام جهنم شد.هر شب کارم شده بود گریه و زاری.حتی یک هفته بعد که خانوادم تصمیم گرفتند که برای دیدن خالم و بچه هاش به شهرستان برن من تصمیم گرفتم که پیش بابام خونه بمونم و همراه اونها نرم که با تعجب خانوادم روبو شدم آخه قبلا  وقتی می خواستیم به شهرستان بریم اول همه من وسایلم رو آماده می کردم خلاصه با آوردن چند تا بهونه مامانمو راضی کردم که خونه بمونم.این یک هفته که خونه بودم بابام که به بیرون میرفت و من تنها تو خونه می موندم و بلند بلند گریه می کردم
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : جمعه 26 خرداد 1396 ساعت: 16:26

داستان عاشقانه ازدواج با همسر قبلی برادرم
تعداد بازديد : 109


یک داستان عاشقانه و پند آموز واقعی امیدوارم از خوندنش استفاده ببرید …

– امان از دست نگاه هوس آلود که مرا شرمنده و بدبخت کرد و کاش با همسر قبلی برادرم ازدواج نمی کردم تا …. .

۶ سال قبل روزی که برای اولین بار خواهرزن برادرم را دیدم با یک نگاه عاشقانه شیفته اش شدم و مثل دیوانه ها ، بی طاقت و عجول به برادرم گفتم: هر طور شده ما باید با هم باجناق بشویم و … !
بقیه در ادامه مطلب

داستان کوتاه عاشقانه همکلاسی
تعداد بازديد : 106

وقتی سر کلاس بودم همه حواسم به دختری بود که کنارم نشسته بود و همیشه من رو “داداشی” صدا می کرد.

خیره به او آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ولی اون اصلا به این موضوع توجه نمی کرد.

خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط “داداشی” باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم …. دلیلش رو هم نمی دونم.

بقیه در ادامه مطلب

داستان کوتاه عادت می کنیم
تعداد بازديد : 198

هی بگذﺍﺭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﯿﺪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ. ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﮐﻢ – ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻢ – ﻏﺼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ. ﺑﻌﺪﺵ ﻻﺑﺪ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ “ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼﻋﺸﻖ” ﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺍﺵ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯿﻢ. ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﻗﻮﺭﻣﻪ ﺳﺒﺰﯼ ﻣﯽ ﭘﺰﻡ، ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺖ ﮔﻞ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﻨﺪﯼ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻤﮑﺎﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ

بقیه در ادامه مطلب

کسب درامد


ليست صفحات
تعداد صفحات : 3
 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید