ارسال رمان های شما برای ما و با نام خودتون تو وب سایت قرار داده میشه
داستان عاشقانه جدید بی تو
داستان کوتاه بسیار زیبای گل سرخ
تعداد بازديد : 124
داستان کوتاه گل سرخی برای محبوبم
تعداد بازديد : 113
”جان بلانکارد” از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند، مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود، اما قلبش را می شناخت؛ دختری با یک گل سرخ. از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه ی مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و محسور یافته بود، اما نه شیفته ی کلمات کتاب، بلکه شیفته ی یادداشت هایی با مداد که در حاشیه صفحه های آن به چشم می خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه ی اول جان توانست نام صاحب کتاب را بیاید: ”دوشیزه هالیس می نل.” با اندکی جست و جو و صرف وقت، اوتوانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. جان برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یک سال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به
داستان کوتاه “کبودی های تن باران”
تعداد بازديد : 124
داستان کوتاه من شیشه ای
تعداد بازديد : 125
داستانی در مورد حکمت
تعداد بازديد : 123
رمان طلا های این شهر ارزانند از هانیه وطن خواه
تعداد بازديد : 139
رمان طلا های این شهر ارزانند از هانیه وطن خواه
خلاصه : ازدواج برای انتقام .. ازدواجی شوم ولی پایانی خوش... همه ی شهر را آب برده است و تو ماندی... و شاید جنازه ای از من... گویی شهر هم چونان من دلبند توست... آری ای سوار بر اسب آرزوها اینبار را میخواهم از تک به تک عاشقانه های نداشته مان گویم... گوشت را به من میدهی؟؟؟؟ دلم کمی راز دل گفتن میخواهد و بس... برای تو... تویی که تمام طلاهای شهر را آّب میکنی و پشیزی هم ارزش نمیگذاری... تویی که من هم برایت مفتم... ای سوار بر اسب این روزهای من اندکی خوب بودن مبخواهم و بس... اندکی ملاحظه... شاید چیزی شبیه لبخند... هر چند برای تو کم... و تو بمان تا ته قصه... اینبار من میروم و حس های لیلی وارم... تو که باشی داستان پابرجاست... من که نباشم داستان یک حاشیه کم دارد و بس... پس اینبار را به حرمت کم ارزشی طلاهای شهرت بمان... و دل من شکستن هایش را شکسته تو بمان و خاکشیرش نکن
نام کتاب : رمان طلا های این شهر ارزانند
نام نویسنده : هانیه وطن خواه shazde koochool
ژانر: رمان اجتماعی , رمان عاشقانه
فرمت های کتاب : PDF
تعداد صفحات :(A4) 420