ارسال رمان های شما برای ما و با نام خودتون تو وب سایت قرار داده میشه
زیبا ترین جملات عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
ستاره ی کور
تعداد بازديد : 132
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها
نیمه جان رسیده ام به نیمه راه
چون کلاغ خسته ای در این غروب
می برم به آشیان خود پناه
در گریز ازین زمان بی گذشت
در فغان از این ملال بی زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خیال
چه خبر از دل تو؟
تعداد بازديد : 110
زمان
تعداد بازديد : 94
نیمه ی گمشده ی من
تعداد بازديد : 103
جمعه ها چقدر دلچسب است
تعداد بازديد : 98
تنها یک تنها میداند
تعداد بازديد : 102
دُرُست وَقتی می گویی :
فَراموشَش کَردَم
آهَنگی پَخش می شَوَد
کَسی مِثلِ او می خَندَد
یِک نَفَر عَطری می زَنَد
که بویِ او را می دَهَد
وَ
هَمه فَراموشی هایَت
هَدَر می رَوَد
بقیه در ادامه مطلب
تو امروز باید می بودی
تعداد بازديد : 129
امروز نه چایم دارچین داشـت
نه قهوه ام شکر
نه اینکه نخواهم
حوصله اش را نداشتم
یعنی می دانی..
امروز نبودم
نه!
امروز اصلا نبودم
من که خیلی وقـت است
نیستم
امروز آفتاب بود.. بهار بود…
راحت بگویمت
امروز تو باید می بودی
همه ی روزها به کنار
تو امروز را عجیب به من
وبه چشمهای منتظرم
بدهکاری. . . !
عکس نوشته ی کاش می شد
تعداد بازديد : 162
خوشبختی
تعداد بازديد : 129
هر یک از زنانی
که زمانی
بی تفاوت از کنارشان گذشته ای
تمام دنیای مردی بوده اند…
همین زن که از اتوبوس پیاده شد،
با چشمهای معمولی
و کیفی معمولی تر
و تو معصومش پنداشتی
روزی
جایی
کسی را آتش زده،
با همان ساقهای معمولی
و انگشتهای کشیده …
شک ندارم
مردی هست
که هنوز
در جایی از جهان
منتظر است آن زن
خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی
به خانه اش ببرد..
شکوفه ی پاییزی
تعداد بازديد : 137
بهار به بهار …
در معبر اردیبهشت،
سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم
و میان شکوفه های نارنج
در جستجویت بودم !
در “ پائیز ” یافتمت …
تنها شکوفه ی جهان
که در پائیز روییدی !
تبانی
تعداد بازديد : 100
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانیلعنت به من و زندگی و عشق و جوانیتا پیش تو آورد مرا، بعد تو را بردقلبم شده بازیچه ی دنیای روانیباید چه کنم با غم و تنهایی و دوریوقتی همه دادند به هم دست تبانی
بقیه در ادامه مطلب
چه جالب شبیهم شدی عاقبت!
تعداد بازديد : 122
شنیدم شبی در دلِ کوچه ها
به یادم دو ساعت قدم می زنی
چه جالب شبیهم شدی عاقبت!
و حرفی که من می زدم می زنی
به گوشم رسیده تو هم دود را …
فرو می دهی در ته سینه ات
عرق می خوری تا نفهمی که ای
وعُق می زنی روی آیینه ات
می آیی کنار در خانه ام
همه قصه را زیر و رو می کنی
چه جالب شبیهم شدی عاقبت
و تیزی به دستت فرو می کنی
شنیدم که از گوشی ات مست ها
صدای زنی را در آورده اند
و خط من از جیب تو کشف شد
عجب ! شعرها پیش تو مانده اند ؟
همین صحنه در خواب من آمده
که حل می شوی در لجن های جوب
چه جالب کسی شکل دیروز تو
نوشته “صنم عشق من” روی چوب
هزار آفرین بر دل نازکم
که بر وضع تو اینچنین راضی است
چه جالب شبیهت شدم عاقبت
و فهمیده ام زندگی بازی است!
خبر ز یارنیامد
تعداد بازديد : 181
چه گشته است؟ ندانم خبر ز یار نیامد
درخت عشقـ بریدند و او کنار نیامد
در انتظار نشستم مگر ز در به در آید
مرا قرار به سر شد، سر قرار نیامد
دو دیده دوخته بودم، مدام بر سر راهش
کسی برای گذر هم، به رهگذار نیامد
از عشـق بی ثمر خود دگر تورا چه بگویم ؟
مرا نصیب از عشقـش بغیر خار نیامد
دلم به او بسپردم که بذر عشق بکارد
هر آنچه کاشت دریغا، یکی به بار نیامد
غریب ماندم و تنها، بر آستانه ی کویش
بوقت رفتنم اما، به رهسپار نیامد
شکار کرد دلم را ، نهاد بر سر راهی
برای دیدن صیدش، سر شکار نیامد
بجز دعا چه بگویم به آنکه برده دلم را؟
اگرچه وقت مصیبت، مرا به کار نیامد
چه وعده ها که شنیدم برای فصلِ بهاران
بهار آمد و اما ؛ به دل ، بهار نیا مد …
متن های کوتاه عاشقانه و احساسی
تعداد بازديد : 193
عکس نوشته آهنگ جدایی
تعداد بازديد : 199
از برم آن سرو بالا می رود
صبرم از دل میرود، تا می رود
تا گزیند جای در چشم رقیب
همچو اشک از دیده ما می رود
ماهم از من دور گردد، ز آن سبب
دود آهم، تا ثریا می رود
شمع وارم اشک و آه از چشم و دل
یا برآید روز و شب، یا می رود
میرود کز ما جدا گردد، ولی
جان و دل با اوست، هرجا میرود
ز آتش غیرت بسوز امشب، رهی
کآن پری با غیر فردا میرود
بعد از تو
تعداد بازديد : 173
مممن هم دو دو دوستت دا دادارم وولی…
تعداد بازديد : 152
تو نمی خواهی عزیزت بشوم، زور که نیست
تعداد بازديد : 154
از گهواره تا تابوت
تعداد بازديد : 148
خرابم قهوه چی
تعداد بازديد : 154
مرا به خانه ام ببر
تعداد بازديد : 156
شب آشیان شب زده، چکاوک شکسته پر
رسیده ام به نا کجا، مرا به خانه ام ببر
کسی به یادعشق نیست، کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن تو مانده ای و بغض من
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غم گسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر، شهر یار نیست
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر،شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند که شب ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر که عشق در میانه نیست
مرابه خانه ام ببر اگرچه خانه خانه نیست
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غم گسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر شهر یار نیست
ایرج جنتی عطایی
از کنارم رد شدی بی اعتنا، نشناختی
تعداد بازديد : 153
از کنارم رد شدی بی اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی
در تمام خاله بازیهای عهد کودکی
همسرت بودم همیشه بی وفا نشناختی؟
لی له باز کوچه ی مجنون صفت ها فکر کن
جنب مسجد، خانه ی آجرنما، نشناختی؟
دختر همسایه! یاد جرزنی هایت به خیر
این منم تک تاز گرگم برهوا، نشناختی؟
اسم من آقاست اما سال ها پیش این نبود
ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟
کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است
آه! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی
زن خوب، زنی است که شعر بداند
تعداد بازديد : 127
دفترعشق تورابستم نیایی بهتراست!
تعداد بازديد : 169
دفتر عــشق تو را بستم نیایی بهتر است
بی تو من با دیگری هستم نیایی بهتر است
قفل و زنجیرم شکست و قلب من آزاد شد
خوب از این بند و بلا رستم نیایی بهتر است
جام قلبم سالها سرشار از نام تو بود
جام را مستانه بشکستم نیایی بهتر است
رفته بودی تشنه ی عشــــقم کنی بیچاره تو!
با شراب دیگری مستم نیایی بهتر است
ماه من بودی و اکنون در دلم خورشید اوست
اونهاده دست در دستم نیایی بهتر است
برق می زد چشم تو تا در غمت می سوختم
همچو برق از چشم توجستم نیایی بهتر است
ای که بر بام تکبّر لانه کردی مثل جغد
گرچه بالایی و من پستم نیایی بهتر است
دام در راهم نهادی تا به چنگم آوری
در کمینت تیر در شستم نیایی بهتر است
خواه لیلی خواه شیرین یا زلیخا بوده ای
دفتر عشق تو را بستم نیایی بهتر است
من نه مجنونم نه فرهادم نه یوسف بوده ام
من همان فریاد بدمستم نیایی بهتر است
از یاد رفته
تعداد بازديد : 161
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست؟
هر کجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
بقیه از یاد رفته در ادامه مطلب
آرام شده ام مثل درختی در پاییز
تعداد بازديد : 159
هیچ بهاری به زیبایی پاییز نبود
تعداد بازديد : 116
رد نشو از میان قبرستان، مردهها را تو بیقرار نکن
تعداد بازديد : 182
تونیستی که ببینی
تعداد بازديد : 163
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو
در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو
در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است.
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند.
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه، زیر درختها، لب حوض
درون آینهیِ پاک آب می نگرند.
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنینِ شعر نگاه تو در ترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه یِ من
چه نیمه شبها کز پارههای ابر سپید
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم هم زدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگینند.
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم.
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هر چه در این خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است.
تو نیستی که ببینی دل رمیده یِ من
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته یِ من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی…
درونم تنهاست
تعداد بازديد : 138
درشهرهی قدم زدوعابرزیادشد
تعداد بازديد : 122
در شهر هی قدم زد و عابر زیاد شد
ترس از رقیب بود، که آخِر زیاد شد
این قدرهام نصف جهان جمعیت نداشت
با کوچ او به شهر مهاجر زیاد شد
یک لحظه باد روسری اش را کنار زد
از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد
هی در لباس کهنه اداهای تازه ریخت
هی کار شاعران معاصر زیاد شد
از بس که خوب چهره و عالم پسند بود
بین زنان شهر سَر و سِر زیاد شد
گفتند با زبان خوش از شهر ما برو
ساکِ سفر که بست، مسافر زیاد شد
لبخندآرامش
تعداد بازديد : 135
توکجایی سهراب؟
تعداد بازديد : 137
تو کجایی سهراب؟
خانه ی دوست فرو ریخت سرم!
آرزویم را دستی دزدید
آبرویم را حرفی له کرد
مانده ام عشق کجا مدفون شد؟
به چه جرمی غزلم را خواندن؟
به چه حقی همه را سوزاندن؟
گله دارم سهراب……….
دل من سخت گرفته است بگو
هوس آدمها تا کجا قلب مرا می کوبد؟
تا کجا باید رفت
تا ز چشمهای سیاه مخفی شد
دوست دارم بروم
اینهمه خاطره را از دل من بردارید
عشق را جای خودش بگذارید
بگذارید به این خوش باشم
که به قول سهراب:
پشت دریا شهریست
که در آن هیچکسی تنها نیست
عشق بازیچه ی آدمها نیست
زندگی عرصه ی ماتم ها نیست
ازپشت پرده ی اشک
تعداد بازديد : 154
چهرهات روی آب شناور است
شناور است روی آب
تختخوابت، میزت
تلفنات
روزنامهها، کتابها، گیتار
تمام اشیای خانهات روی آب شناور است
گذشته
از پشت پرده اشک اینگونه دیده میشود ..
رسول یونان
عشق ویرانگر او دردلم اردو زده است
تعداد بازديد : 146
آنکس که دل بریده
تعداد بازديد : 143
آنکس که دل بریده، تو پا هم ببری اش
چون طفلی از کنارتو با دست میرود…