درشهرهی قدم زدوعابرزیادشد
تعداد بازديد : 121
در شهر هی قدم زد و عابر زیاد شد
ترس از رقیب بود، که آخِر زیاد شد
این قدرهام نصف جهان جمعیت نداشت
با کوچ او به شهر مهاجر زیاد شد
یک لحظه باد روسری اش را کنار زد
از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد
هی در لباس کهنه اداهای تازه ریخت
هی کار شاعران معاصر زیاد شد
از بس که خوب چهره و عالم پسند بود
بین زنان شهر سَر و سِر زیاد شد
گفتند با زبان خوش از شهر ما برو
ساکِ سفر که بست، مسافر زیاد شد
نویسنده : ilove
تاریخ انتشار : یکشنبه 30 شهریور 1393 ساعت: 17:24
برچسب ها : اشعار زيبا , اشعارزيباي عاشقانه , اشعارناب وزيبا , اشعرهاي زيباي عاشقانه , درشهرهي قدم زدوعابرزيادشد , سفر , شعرعاشقانه , غزل , متن هاي زيبا , متن و دلنوشته , محمدحسين ملكيان , مسافر ,