ارسال رمان های شما برای ما و با نام خودتون تو وب سایت قرار داده میشه
داستان کوتاه”بایدیادم بره وبایدیادم بیاد”
عشق دورم
تعداد بازديد : 129
آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد
خنده و گریهی تواَم به سراغم آمد
آمدی مثل همان سال نبودی دیگر
کی رسیدی گُل من؟ کال نبودی دیگر
آمدی «نو شده» هرچند کهن تر شده ای
ای فدای قد و بالای تو… زن تر شده ای!
شیطنت رفته و افسونگری آموخته ای
خوانده ای شعر مرا، شاعری آموخته ای
جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود
لانهی مضطربِ فاخته یی ترسو بود
دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود
زنی آمد که لبِ خنده زنش غمگین بود
دوستت دارم پیرمردقشنگم
تعداد بازديد : 128
به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم
موهایت سفید شده اند
قدم هایت دست به عصا
بر خلاف میلت عینک میزنی
هنوز سهراب را بیشتر از شاملو دوست داری ..
عصرها
با پیراهن سفید اتوکشیده ای
به پارک می روی
گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی
و مرا یاد می کنی ..
نمی دانم !
شاید مرده باشم
یا شاید بیوه زن پیری شده باشم که
نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند
یا …
اما هرچه پیش آید
مانند همین روزها
ازیادتوفراموش
تعداد بازديد : 136
من و تو خاطرات مشترک زیادی نداریم؛
یک کافه و چند خیابان را می شود فراموش کرد،
اگر عطرت، عطرت،…
عطرت نمی گذارد.
سمانه سوادی
دفترم دوباره شعر تازه گفت
تعداد بازديد : 106
گرنمی آمد بهار…
تعداد بازديد : 108
زنی را می شناسم که
تعداد بازديد : 111
این روزها ﺯﻧـﻰ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻢ
ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻛﺸﻰ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﺪ،
میخواهد
بردارد
و
احساسش را بریزد دور…
قدم نمیزند
تا مبادا
باد لابلای موهایش بپیچد
و باز غرق خاطراتش کنند!
فقط آرزو میکند کاش
بگذرد این هفته ،
هفته های لعنتی!
من
زنی را دیده ام که خودش را جمع کرده است
تا
بریزد دور…
عطرهایش را
شانه اش را
زیباییش را …
آیه به آیه
پشت سر هم تکرار میکند:
کاش
بمیرد این خاطره،
خاطرات لعنتی…
من زنی را میشناسم
که
و
دید آبستن تمام دردهایش شده است
هوای شعرهایم سرد است
تعداد بازديد : 126
هوای شعرهایم سرد و
هوای خیالم پس است…
چقدر خاطره های برفی،
پیش رویم باریدن گرفته و
چقدر انتظار در دلم قندیل بسته است…
چقدر پشت ابر مانده ای؟
چقدر نمی تابی؟
از لحن رسمی نبودنت پیداست که
از لحن خودمانی خاطرات هم دلی گرم نخواهد شد…
پر واضح است که
این زمستان هم آش دهان سوزی نمی شود…