شعرهای عاشقانه - 3

اواستکان چایی خودرانخوردورفت
تعداد بازديد : 145

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت

گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی

تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت

گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات

یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت

گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی نه با!

در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت

یعنی به قدر چای هم ارزش…؟نه بی خیال

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

حسین زحمتکش

مثل هیچ کس نیست
تعداد بازديد : 124

نه از خودم فرار کرده ام

نه از شما

به جستجوی کسی رفته ام که

“مثل هیچ کس نیست”

نگران نباشیدیا با او

باز میگردم

یا او

بازم میگرداند

تا مثل شما زندگی کنم ..

محمد علی بهمنی

یک روزآفتابی
تعداد بازديد : 129

یک روزِ آفتابی را انتخاب کن
خودت را سریع به خانه برسان
راحت ترین مبلِ خانه را انتخاب کن
پرده ها را کنار بکش ( اتاق نباید تاریک باشد)
در زیباترین فنجانی که داری قهوه بریز
و در آرامش کامل
در روزِ روشن
بدور از استرس های خارج از خانه
تمام عکس هایش را پاره کن
تمام خاطراتش را یکی یکی دور بریز ( نیازی به مرورِ دوباره هم نیست)
تمامِ کلمات راست و دروغش را از ذهنت پاک کن ( در هر صورت فرقی نمیکند)
بعد با شکوهِ تمام چروکِ لباست را مرتب کن
مثلِ آدمی که هیچ وقت عاشق نبوده
مثلِ آدمی که همیشه تنها بوده
از خانه بزن بیرون
بگذار زندگی یک نفسِ راحت بکشد

عاشقم
تعداد بازديد : 156

عاشقم

اهل همین کوچه‌ی بن‌ بست کـناری

که تو از پنجره‌اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی

تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره‌ی باز کجا؟

من کجا؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا؟

تو به لبخند و نگاهی

منِ دلداده به آهی

بنشستیم

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست؟

از آن پنجره‌ی باز؟

از آن لحظه‌ی آغاز؟

از آن چشم ِ گنه کار؟

از آن لحظه‌ی دیدار؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب

تو را تنگ در آغوش بگیرم

 رحمان نصر اصفهانی

تکرار…وتکرار…وتکرار
تعداد بازديد : 133

آن قدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار

هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر

تکرار… و تکرار… و تکرار … و تکرار…

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!

ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،

بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛

یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:

من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار…

رویاباقری

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
تعداد بازديد : 113

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند

دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست

تو بی من چه خواهی کرد؟
تعداد بازديد : 120

من بی تو شعر خواهم گفت

تو بی من چه خواهی کرد؟

اصلا یادت هست که نیستم؟

فکر می کردم تو همدردی
تعداد بازديد : 165

فکر می کردم که تو همدردی

اما تو هم دردی

عشق دورم
تعداد بازديد : 129

آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد

خنده و گریه­‌ی تواَم به سراغم آمد

آمدی مثل همان سال نبودی دیگر

کی رسیدی گُل من؟ کال نبودی دیگر

آمدی «نو شده» هرچند کهن­‌ تر شده ­ای

ای فدای قد و بالای تو… زن ­تر شده­ ای!

شیطنت رفته و افسونگری آموخته ­‌ای

خوانده­‌ ای شعر مرا، شاعری آموخته­‌ ای

جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود

لانه­‌ی مضطربِ فاخته­‌ یی ترسو بود

دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود

زنی آمد که لبِ خنده‌ ­زنش غمگین بود

قهوه ای خوب من
تعداد بازديد : 110

تو را به آبادی چشم هات نخند
خنده هات مرض دارد
آدم را بیمار می کند
آخر  آدم گناه دارد به خدا …
یک بار حوا
یک بار شیرین
یک بار لیلا
حالا تو …
نخند
خنده هات استعداد شگرفی دارند
برای بیمار کردن یک شهر
برای به بیابان فرستادن هزار مجنون
برای تیشه زدن به ریشه ی هزار فرهاد ..
نخند
خنده هات مرض دارند
آدم بیمار می شود
تو می روی
درد شروع می شود
آدم می پیچد به خودش
تو که برنمیگردی
حالش را نمی پرسی …
قهوه ای بدجنس
شیرین نخند
آدم می بیند
مرض قند می گیرد
قند در دلش آب می شود
هوا برش می دارد
فرهاد می شود
تو میروی
می زند به سرش
سرش به سنگ می خورد
تیشه بر می دارد
می زند به ریشه اش ..
قهوه ای بدجنس
من عادت دارم تلخ بنوشم
تلخ شو
شیرین نباش
من که فرهادت نمی شوم !
یک بار مجنون شدم
هفت بیابان عشق را دویده ام
برای هفت پشتم بس است …
قهوه ای بدجنس
با من گرم نگیر
سرد شو
تلخ شو
یک بار شیرین ِ داغ بی هوا سر کشیدم
هنوز گلوی سوخته ام بغض دارد …
… هنوز دلم می سوزد !
قهوه ای بدجنس
نگو عزیزم
گرم نگیر با من
تابستان است
تنور عشق داغ است
به هر واژه میم مالکیت می چسبانی
فردا زمستان می شود
آدم برفی می شوی
تمام میم ها می افتند
روی سرم هوار می شود عشق …
قهوه ای بدجنس
معمولی بیا
معمولی برو
بگذار معمولی دوستت داشته باشم ..
اصلا بیا فقط هم را
معمولی دوست داشته باشیم
من تو را بی لبخند
تو مرا بی شعر
باش؟ قهوه ای خوب من … باش ؟

برگرد
تعداد بازديد : 105

برگردی
دیگرسیاهی چشمانت
به رنگ موهای من نمی آید!
اما برگرد...

خوب بودن
تعداد بازديد : 112

کشتن آدمی

راههای ساده ی بسیاری دارد

به صلیب کشیدن

بالای دار بردن

زنده زنده به گور کردن

و این اواخر

اتاق های گاز

اما راه دیگری هم هست

یک راه آرام :

اینکه خوب باشی

آنقدر خوب

که کسی

از نبودن تو

بمیرد ..

 بابک فرهادنیا

یادتو
تعداد بازديد : 115

درشکه ای می خواهم سیاه

که یاد تو را با خود ببرد

یا نه ،

نه ،

یاد تو باشد

مرا با خود ببرد .

کیکاووس یاکیده

بهانه
تعداد بازديد : 136

ناگهان گریه ام گرفت…
از یاد نبر، که از یاد نبردمت…
از یاد نبر که تمام این سالها با هر زنگ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو، صدای همسایه ای، دوستی، دشمنی را شنیدم.
از یاد نبر که همیشه بعد از شنیدن آهنگ «جان مریم» در اتاق من باران بارید.
از یاد نبر که با تمام این احوال، همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى.
همیشه این من بودم که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم.
همیشه حنجره من هواخواه خواندن آواز آرزوها بود.
همیشه این چشم بی قرار…
(یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند)

دلتنگ توام
تعداد بازديد : 120

از پیشانی ات کنار می زند
یعنی دستم دارد
به تو فکر میکند
بارانی قطره قطره،
برشانه هایت خیس می شود
یعنی
دلتنگ توام…
تلفن زنگ می زند
و بی تفاوت به آتش سیگارت ادامه می دهی
یعنی
نیستم
نیستم
نیستم….

دوستت دارم پیرمردقشنگم
تعداد بازديد : 128

به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم

موهایت سفید شده اند

قدم هایت دست به عصا

بر خلاف میلت عینک میزنی

هنوز سهراب را بیشتر از شاملو دوست داری ..

عصرها

با پیراهن سفید اتوکشیده ای

به پارک می روی

گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی

و مرا یاد می کنی ..

نمی دانم !

شاید مرده باشم

یا شاید بیوه زن پیری شده باشم که

نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند

یا …

اما هرچه پیش آید

مانند همین روزها

” دوستت دارم پیرمرد قشنگم ! “

ازیادتوفراموش
تعداد بازديد : 136

من و تو خاطرات مشترک زیادی نداریم؛

یک کافه و چند خیابان را می شود فراموش کرد،

اگر عطرت، عطرت،…

عطرت نمی گذارد.

سمانه سوادی

شایدروزی
تعداد بازديد : 140

اگر شانس بیاورم،
روزی من هم پیرمردی خواهم شد
که هر وقت یاد تو می­افتد،
سیگارش را از جیب کتش بیرون می­آورد
و روشن می­کند
و با حسرتی پنهان میان آه­های بلند به آن پُک­های پیاپی می­زند،
اگر خروس بی­محل مرگ همین شانس را هم از زندگی نگیرد…

زیرچشمی…
تعداد بازديد : 122

مدام مینویسم و پاک میکنم ..

عین کودکی که بخواهد گندی که بالا زده است را به مادرش بگوید و نتواند.

هی نزدیک میشوم که بگویم، اما تا چشم میدوزی در چشمانم

آب دهانم را قورت میدهم و میگویم : هیچ !

زیر چشمی حواسم به دستهایت است ،

زیر چشمی حواسم به راه رفتن است .

زیر چشمی حواسم به همه چیز هست

و تو اصلا حواست به چشمهایم نیست !

کاش می شد ، کاش جرات میکردم که برایت بنویسم :

قربانت گردم ، من گند بزرگی زده ام ، نمیتوانم چشم در چشمانت بدوزم

و اعتراف کنم که چقدر دوستت دارم

بیا و بزرگی کن

بیا و همچون مادری که چشم بر گناه ِ کودک اش می بندد

بگذر و بگذار تمام عمر عاشقت باشم …

مهدی صادقی

خاطرات
تعداد بازديد : 108

به باد می رود شبی

تمامی تلاش من

- برای از یاد بردن

تمام خاطرات تو -

به یک تلاقی نگاه

در آسمان چشم تو

ویا

به یک عبور رهگذر

که همرهش شمیم توست

به هر بهانه ای که هست

فیل دلم دوباره باز

هوای هند می کند !

 مریم اکبری

عکس نوشته”تلفن ناآشنا”
تعداد بازديد : 217

دلم یک اتفاق میخواهد

یک تلفن ناآشنا

بابی میلی تمام جواب دهم و

…صدای تو…

بگذار دراین حال باقی بمانم
تعداد بازديد : 159

چشمهایت را بدزد از من !

بگذار به جواب هایم نرسم

بگذار با نگاه عاشقانه ی آن شبت خوش باشم

اکنون که بعد از هزار سال

دستان من هنوز بوی سیب می دهند

چشمان تو عجیب عاشق نبودنت را به رخم می کشند

من آدم سخاوتمندی هستم !

آنقدر که همه گلهای نچیده ات را می پذیرم

و همه دوستت دارم های نگفته ات را . . .

تو فقط

چشمانت را بدزد از من

بگذار در این حال باقی بمانم

من توهم عاشق بودنت را دوست دارم !!!

مریم اکبری

باران برای تو می‌بارد
تعداد بازديد : 117

این برگ‌های زرد

به خاطر پاییز نیست که از شاخه می‌افتند

قرار است تو از این کوچه بگذری

و آن‌ها پیشی می‌گیرند از یکدیگر

برای فرش کردن مسیرت…

گنجشک‌ها از روی عادت نمی‌خوانند،

سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند

برای خوش‌آمد گفتن به تو…

باران برای تو می‌بارد

و رنگین‌کمان

ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش

سرک کشیده از پسِ کوه

تا رسیدن تو را تماشا کند.

نسیم هم مُدام می‌رود و بازمی‌گردد

با رؤیای گذر از درزِ روسری

و دزدیدن عطرِ موهایت!

زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها

برای تو می‌گردند

و من

به دورِ تو!

“یغما گلرویی”

آدم هارابلدنیسم
تعداد بازديد : 127

کوچه ها را بلد شدم

خیابان ها را

مغازه ها را

رنگ های چراغ قرمز را

جدول ضرب را حتی

و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم اما

هنوز گاهی میان آدم ها گم میشوم

آدم ها را بلد نیستم…

مهدی مومنی

لعنت به رفتنت که قشنگ میروی…
تعداد بازديد : 153

ازسرعادت نیست که وقتی میروی
تادم در همراهیت میکنم
و بعد تا آخرین چشم انداز
تاجایی که سرمیچرخانی، لبخند میزنی
مبهوت راه رفتنت میشوم باز
آخر
چیزی از دلم کنده میشود
که میخواهم باچشمهایم نگهش دارم
لعنت به رفتنت
که قشنگ میروی…

اتفاق های عاشقانه…
تعداد بازديد : 152

تخت برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من بوسه ای را می شناسم

که باید به خیابان رفت

و آن را از دنج ترین کوچه ها دزدید

شهر برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من دریایی را می شناسم

که عمقش به اندازه ی جیب های ماست

من فکر می کنم دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است…

 

“صبا کاظمی”

مرا بیاب…
تعداد بازديد : 150

پر شده است از هق هق نداشتنت ؛
کی جوانه خواهی زد از سیل اشکهایم؟
وا نمی رهانیم از دلتنگی بانو؟
گم شده ام این روزها زیر آوار بی کسی
مرا بیاب
پناهم بده در پس تبسمت
پیش از آنکه خودکشی
جوانیم را به باد دهد…

صدایم که کردی…
تعداد بازديد : 101

صدایم که کردی

باد وزیدن گرفت، ابر نباریدن

نمی دانم اکنون را می زیستم

یا دیروز را

اما

صدایم که کردی

زمان ، زمانه ی من شد

پاسخ که میدادمت

خزان را دیدم به هزار رنگ

گفتی بگویمت آن ناگفته

موی آشفتم که بگویم

خزان باریدن گرفته بود و دستانم آتش

که داسته بودی

ناگفته ام را ، ناگفته…

من از خودکشی میترسم…
تعداد بازديد : 109

عاشقم نماندی

یا نبودی اصلا

چه فرقی میکند وقتی

باران خاطره شدی بر وجود من

و زخم یادت را

تازیانه تازیانه

بردل احساسم نشستی…

درد میکنم مرورت را

در این روز و شبهای لجن گرفته

برگرد و خاطره ات را نییز با خود ببر بانو

خواهش میکنم

من از خودکشی میترسم…

کمی نگران شدم
تعداد بازديد : 134

رهایم کردی و رهایت نکردم!

گفتم حرف ِ دل یکی‌ست

هفتصدمین پادشاه را هم اگر به خواب ببینی،

کنار ِ کوچه‌یِ بغض و بیداری

 منتظرت خواهم ماند!

چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم

و چهره‌یِ تو را دیدم!

گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم

و صدای تو را شنیدم!

دلم روشن بود که یک روز،

از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!

حالا هم،

از دیدن ِ این دو سه موی سفید در آینه تعجب نمی کنم!

فقط کمی نگران می شوم

می ترسم روزی در آینه،

تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند

و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!

تنها از همین می ترسم.

تنهایی من…
تعداد بازديد : 120

تنهایی من

پر از دلقکهایی است

با دماغهای قرمز

از بس گریه کرده اند…!

قایق کاغذی
تعداد بازديد : 109

یک جفت کفش

چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش

یک جفت گوشواره ی آبی

یک جفت …

کشتی نوح است

این چمدان که تو می بندی !

…..

بعد

صدای در

از پیراهنم گذشت

از سینه ام گذشت

از دیوار اتاقم گذشت

از محله های قدیمی گذشت

 و کودکی ام را غمگین کرد.

کودک بلند شد

و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت

او جفت را نمی فهمید

تنها سوار شد

آب ها به آینده می رفتند.

همین جا دست بردم به شعر

و زمان را

مثل نخی نازک

بیرون کشیدم از آن

دانه های تسبیح ریختند :

من …تو

کودکی …

…قایق کاغذی

نوح  …

…   آینده

تو را

با کودکی ام

بر قایق کاغذی سوار کردم  و

به دوردست فرستادم

بعد با نوح

در انتظار طوفان قدم زدیم

گروس عبدالملکیان


دلتنگ تو نیستم
تعداد بازديد : 115

نه! اصلا هم اینطور نیست!
من اصلا دلتنگ تو نیستم!
و حتی فکر می کنم همین دیروز بوده
که با هم بوده ایم
اصلا هم در نبود تو
اشک نریخته ام!
به آن کلاغ خبر چینت هم بگو
از این به بعد
چشم های کورش را بیشتر باز کند!
تا وقتی خواست گزارش اشک های مرا بکند،
پیاز توی دستم را هم گزارش کند!!
نگفتم!
از وقتی تو نیستی،
دست و دلم خیلی به کار می رود!!
مامان هم تعجب کرده!
آشپزی می کنم،
گردگیری می کنم،
جارو می کشم!!
اصلا همین هم هست
که زود خسته می شوم
و شبها زودِ زود می خوابم!!
گفتم یک وقت فکر نکنی
برای آنکه در این دوری تو
زودتر شب ها و روزها را سر کنم،
زود می خوابم!!
تازه یک نشاط خاصی هم یافته ام!
هر کی به من می رسد،
نیش تا منتهی الیه ام را که باز می بیند،
خوش به حالت!!
می گویم: خیلی!
تا چشمان شورت از جا درآید!
می دانی؟
این مسیر همیشگی را که تنهایی طی می کنم
می روم
می آیم،
این باد و باران لطیف را که حس می کنم
همچین فِرِش می شوم کلا!!!
اصلا فکر نکنی یاد تو و خاطراتمان میفتم ها!!
اصلا!
اتفاقا خوشحال هم هستم
تنهایی خیلی خوش می گذرد!
آن هم توی خیابان به آن بلندی،
تازه باران هم بیاید…
وای! چه شود!!!
این تلفن را هم کلا کشیده ام!
می دانی
نه این که انتظار دیوانه ام کند ها!
هی نیست همه زنگ می زنند،
وقتشان را ندارم!!
گوشی ام هم اگر کنارم گذاشته ام،
منتظر هیچ کس نیستم!
این ساعتش را با گرینویچ تنظیم کرده ام،
خوشم می آید هی نگاهش کنم
ببینم ساعت چند است!!
به هر حال
تو اصلا مگر فضولی؟!
تو فقط بدان
اینجا دیگر کسی دلتنگ تو نیست!
به یاد تو نیست!
منتظر تو نیست!
این ها را بدان اما عاقل باش!
کسی که من می شناختم
هر خزئبلاتی را باور نمی کرد!!!

شیرین بهانه بود…
تعداد بازديد : 113

تا نشنود صدای مردمانی را که
در گوشش میخواندند: دوستت ندارد!!!

آدم نرفتن…
تعداد بازديد : 120

من آدم نرفتنم

آدم دوست ماندن

یا اصلا آدم دیر رفتنم…خیلی دیر

اما وقتی بروم دیگر آدم برگشتن نیستم

آدم مثل قبل شدن نیستم…

باورکن…

آناگاوالدا


دفترم دوباره شعر تازه گفت
تعداد بازديد : 106

تار عنکبوت بود
در چهار گوشه دلم
غصه ها
گرد و خاکی از سکوت بود
در گلوی دفترم
لای برگ برگ پوشه دلم
سالنامه ها
ورق ورق
قدم زدند
صفحه صفحه جمعه را و شنبه را
رقم زدند
ماه ها یکی یکی گذشت
سال کهنه رفت و برنگشت
رفته رفته قفل فصل ها کلید شد
و لباس روزهای تیره عزا
شسته شد، سفید شد
ناگهان
با خبر شدم که عید شد
جاروی بلند عشق
تار های عنکبوت را
از چهار گوشه دلم
پاک کرد و رُفت
دستِ دوست
کاغذ سکوت را مچاله کرد
دفترم دوباره شعر تازه گفت

تحویل سال نو
تعداد بازديد : 143

تکرارِ سالای تاریک پشت سر…
سالایی که تو شون از تو اثر نبود،
نه یه نشونی و نه خط و نه خبر
یه ماهی قرمزه مرده رو آب تنگ،
که خواب آخرش یخ بسته تو چشاش…
یه سبزه‌ی کچل تو کاسه‌ی سفال،
که گندمی شدن رؤیا شده براش...
یه دسته سنبله پژمرده‌ی بنفش،
با چند تا سکه‌ی ده شاهیِ سیاه؛
یه ساعت خراب که کل زندگیش،
وقتو نشون داده، اما به اشتباه…
این سفره‌ی منه وقتی تو غایبی،
وقتی که سال نو یه شوخیه برام
وقتی که پشت هر زنگ تلفنی،
دنبال ردتم… تنها تو رُ می‌خوام…
این سفره‌ی منه، تو قحطی چشات،
وقتی که دور دور از خلوت منی؛
وقتی که لااقل واسه گذشته‌ها
یادم نمی‌کنی، زنگی نمی‌زنی…
دور از تو سال من، روزاش پر از غمه،
روزایی که توشون از تو نشونه نیست
دور از تو سال نو، از کهنه بدتره،
این سفره خالیه، این خونه خونه نیست
من پای سفره‌ام، این سفره‌ی سیاه،
تو هم کنارِ یه سفره پر از بهار.
عیدت مبارک و سالت پر از خوشی
یک بارم عید و به تقویم من بیار…

کسب درامد


ليست صفحات
تعداد صفحات : 5
 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید