کمی نگران شدم
تعداد بازديد : 133
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکیست
هفتصدمین پادشاه را هم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچهیِ بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهرهیِ تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هم،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید در آینه تعجب نمی کنم!
فقط کمی نگران می شوم
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم.
نویسنده : ilove
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 فروردین 1393 ساعت: 8:57