بخش چهارم - 5

افق روشن
تعداد بازديد : 121

روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری است

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه یی ست

وقلب

برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف

زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر،  رنج جست و جوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه یی ست

تا کمترین سرود،  بوسه باشد.

روزی که  تو بیایی برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم…

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که دیگر نباشم…

امیدی نیست!
تعداد بازديد : 155

ما در ظلمت ایم

بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت

ما تنهائیم

چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند

عشق های معصوم، بی کار و بی انگیزه اند

و دوست داشتن

از سفرهای دراز تهی دست باز میگردد

دیگر

امید درودی نیست..

امید نوازشی نیست…

احمد شاملو

ادامه مطلب
نویسنده :
موضوع: بخش چهارم , شاملو ,
تاریخ انتشار : شنبه 21 دی 1392 ساعت: 13:36

من و تو
تعداد بازديد : 129

من و تو یکی دهانیم

که به همه آوازش

به زیباتر سرودی خواناست

من و تو یکی دیدگانیم

که دنیا را هردم

در منظر خویش

تازه‌ تر می‌سازد

نفرتی

از هر آنچه بازمان دارد

از هر آنچه محصورمان کند

از هر آنچه واداردمان

که به دنبال بنگریم

من و تو یکی شوریم

از هر شعله‌ای برتر

که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست

چرا که از عشق

رویینه تنیم

و پرستویی که در سرپناه ما آشیان کرده است

با آمد شدنی شتابناک

خانه را

از خدایی گمشده

لبریز می‌کند

احمد شاملو

ادامه مطلب
نویسنده :
موضوع: بخش چهارم , شاملو ,
تاریخ انتشار : جمعه 20 دی 1392 ساعت: 23:39

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
تعداد بازديد : 112

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر سفر نکنی

اگر کتابی نخوانی

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی

اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر برده عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی

اگر روزمرگی را تغییر ندهی

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی.

اگر از شور و حرارت،

از احساسات سرکش،

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند،

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،

دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی،

که حداقل یک بار در تمام زندگیت

ورای مصلحت‌ اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن…

ادامه مطلب
نویسنده :
موضوع: بخش چهارم , شاملو ,
تاریخ انتشار : جمعه 20 دی 1392 ساعت: 23:30

در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم
تعداد بازديد : 178

ای وای از آن شهر که دیوانه ندارد

صد عقل به مسجد شد و خمخانه ندارد

در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد

اگر روزی بر سر مزارم آمدی
تعداد بازديد : 118

اگر روزی بر سر مزارم آمدی

یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری

کمی از خودت بگو

کمی از عشق تازه ات بگو

بگو که بیشتر از من دوستت دارد

بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد

نگاهی به شمع نیمه جان  مزارم کن

سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن

با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد

ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد

می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند

می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند …

حال لحظه ای به خود نگاه کن

مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن

میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست

میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست

عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت

ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت

التماس و جان کندنم را ندیدی

ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی

برای پرواز آرزوهای مردم

در قفسم انداختی بی آب و گندم

یک عمر در قفس تنگت زندان بودم

مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم

روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی

اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی

آسمان من همینجاست کنار چشمانت

اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت

با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم

ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم

تو که با قصه این مردمان خوابیده ای

چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای

تو که برای این مردمان دل می سوزانی

چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند

افسوس که نمیدانی

چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند

چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند

عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم

ارزان پیدایت نکردم  و به دو دنیا نفروشم

کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد

حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد

کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی

با عشق من عهد و پیمانی تازه  می بستی

ولی افسوس من زیر خاکم

با هزار آرزوی رفته بر بادم

ولی هنوز هم میگویم

دوستت  دارم ای عزیز جانم

کاش می فهمیدی

وصیت نامه وحشی بافقی
تعداد بازديد : 125

روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مست و خراب از می و انگور کنید

مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید

مست مست از همه جا حال خرابش بدهید

بر مزارم مگذارید بیاید واعظ

پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ

جای تلقین به بالای سرم دف بزنید

شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید

روز مرگم وسط سینه من چاک زنید

اندرون دل من یک قلم تاک زنید

روی قبرم بنویسید وفادار برفت

آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت

وصیت نامه منسوب به وحشی بافقی

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : پنجشنبه 19 دی 1392 ساعت: 14:15

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید
تعداد بازديد : 116

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید

زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم

بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

آن لحظـــه کــه بـا دوزخیــــان کنـــــم مـــلاقات

یک خمـــره شـــراب ارغـــوان بــرم به سوغات

هرقدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی

بنشینـــــم و بــــا دوزخیـــــــان کنـــم تــــلافی

جــز ساغـــر و میخانــــه و ساقـــی نشنـاسـم

بــر پــایـــه پیمانــه و شـادی است اســـاسـم

گر همچــو همــــای از عـطش عشق بسـوزم

از آتــــــــش دوزخ نــــهراســــــم نــــهراســـــم

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید

زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم

بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

آینه اینقدر تماشایی نیست
تعداد بازديد : 112

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه، تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

میریزم چون برف
تعداد بازديد : 99

می‌ ریزیم؛

ریز

ریز

ریز

چون برف،

که هرگز هیچ‌ کس ندانست،

تکه‌ های خودکشی یک ابر است…

گروس عبدالملکیان

می خواهم بیایم اما…
تعداد بازديد : 115

نیامدن سر قرار
هزار و یک دلیل دارد…
اتویی که لباس را میسوزاند
یا اتوبوسی که تاخیر میکند
نمیتواند بهانه ی خوبی برای پایان حرص خوردن هایت باشد
عزیزم حلالم کن و عصبانی نباش
می خواهم بیایم اما…

هوای شعرهایم سرد است
تعداد بازديد : 126

هوای  شعرهایم سرد و

هوای خیالم  پس است…

چقدر خاطره های برفی،

پیش رویم باریدن گرفته و

چقدر انتظار در دلم قندیل بسته است…

چقدر پشت ابر مانده ای؟

چقدر نمی تابی؟

از لحن  رسمی نبودنت پیداست که

از لحن  خودمانی  خاطرات هم دلی گرم نخواهد شد…

پر واضح است که

این زمستان هم آش دهان سوزی نمی شود…

حمید رضا هندی

غروب جمعه که می‌‌شود
تعداد بازديد : 149

مهم نیست اینجا نیستی‌
تو هر کجای جهان که باشی‌
غروب جمعه که می‌‌شود
فقط مال منی‌
انگار غروب
روی دوش تو پرواز می‌‌کند
که تنهایی‌ داغ جمعه
فقط به تو لبخند می‌‌ زند
ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : جمعه 06 دی 1392 ساعت: 19:50

گم شدم در خودم
تعداد بازديد : 115

خودم به خودم زنگ میزنم

پراز حرف‌هایی‌ هستم که نگفته می‌‌فهمم

پراز حرف‌هایی‌ که حتی یک کلمه‌اش را

خودم هم نمی‌‌فهمم

بگو دیوانه است

بگو پریشان

بگو افسرده

بگو بیکار

علاف

خودخور

هر چه… اصلا روانی‌

بگو تنها کسی‌ که این روزها

برایِ خودش وقت دارد

کسی‌ که صادقانه 

حتی خودش را هم نمی‌فهمد

” هر جا دیدی کسی‌ با خودش حرف می‌‌زند، دستش را بگیر، ببر به خانه‌اش… شاید گم شده باشد”

نیکی‌ فیروزکوهی

سنگین کام میگیری زن
تعداد بازديد : 98

سنگین کام میگیری زن!!

در این سرمای خیابان و برگ ریزان خزان

به یاد کدام عشق خاطراتت را دود میکنی؟!!

ﺳﻨﮕﯿﻦ ﮐﺎﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ زن!

ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﭘﯽ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ

ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺭﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ!

ﺩﻭﺩ ﮐﻦ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ

ﺑﺎﻋﺚ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﮐﺎﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ…

ﺁﻧﻬﺎ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.

چه زمستان بدیست
تعداد بازديد : 103

آسمان آبی نیست…

باد از عطر تنت هیچ ندارد سهمی

چه زمستان بدیست

چه زمستان بدیست

در کتاب آمده است :

میرود فصل زمستان آخر

نکند فصل زمستان برود

برف روی سرم اما

نشود آب دگر…

شاعر : مزدک جهانبخش

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : پنجشنبه 05 دی 1392 ساعت: 23:56

هر چه باداباد
تعداد بازديد : 108

گاهی نیاز داریم بی خیال شویم
بی خیال گذشته
بی خیال آینده
بی خیال احساس، بی خیال اگرها و شایدها
گاهی لازم است بگوییم:
هر چه باداباد!

بعضی روزها انسان فقط خسته ست
تعداد بازديد : 120

بعضی روزها

انسان فقط خسته ست

نه تنهاست،

نه غمگین،

و نه عاشق!

فقط خسته ست.

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : چهارشنبه 04 دی 1392 ساعت: 22:04

آرام…نادیدنی
تعداد بازديد : 117

عشقت را هرگز بر زبان میاور…

عشق بازگو شدن نخواهد

چرا که چون نسیمی می وزد

آرام … نادیدنی

من عشقم را بر زبان آوردم

بر زبان آوردم

تمام دلبستگی ام را بر زبان آوردم

لرزان

سرد

با هراسی سترگ

آه … ترکم کرد

مرا که تنها گذاشت

به چشم بر هم زدنی

رهگذاری سر رسید

به او پیوست…

آرام … نادیدنی

اما  بی انکار …


شاعر:ویلیام بلیک , مترجم : بهاره جهاندوست

تاریکی محض
تعداد بازديد : 122

حالِ تهوع میگیری …

اگر بدانی

که یک مار بزرگ بلعیده ام

چنبره زده گوشه دلم

نیش میزند به محرمانه‌ترین حرف‌های ما

به خاطرات ما

دچارِ خوف میشوی

اگر بدانی

چیزی مثلِ یک گودال بزرگ مرا بلعیده است

مثلِ تاریکی‌ محض

سکوت مطلق

شب… شب… شب

و من چنبره می‌‌زنم روی تمام خاطراتی که… دیگر با تو ندارم

خوش به حال مار

تنها موجودیست که پیچ و تابش از درد نیست

وصیت نامه حسین پناهی
تعداد بازديد : 130

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم !

من به آمار زمین مشکوکم
تعداد بازديد : 104

من به آمار زمین مشکوکم تو چطور؟

اگر این سطح پر از آدمهاست

پس چرا این همه دلها تنهاست؟

بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست

چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند

همه در جمع ولی تنهایند

من که در تردیدم تو چطور؟

نکند هیچکسی اینجا نیست

گفته بود آن شاعر :

هر که خود تربیت خود نکند حیوان است

آدم آنست که او را پدر ومادر نیست

من به آمار، به این جمع

و به این سطح  که گویند پر  از آدمهاست

مشکوکم

نکند هیچکسی اینجا نیست

من به آمار زمین مشکوکم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

من که می گویم نیست

گر که هست دلش از کثرت غم فرسوده ست

یا که رنجور و غریب

خسته و مانده و در مانده براه

پای در بند و اسیر

سرنگون مانده به چاه

خسته و چشم به راه

تا که یک آدم از آنچا برسد

همه آن جا هستند

هیچکس آن جا نیست

وای از تنهایی

همه آن جا هستند

هیج کس آنجا نیست

هیچکس با او نیست

هیچکس هیچکس

من به آمار زمین مشکوکم

من به آمار زمین مشکوکم

چه عجب چیزی گفت

چه شکر حرفی زد

گفت:من تنهایم

هیچکس اینجا نیست

گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

بر لب کلبه ی محصور وجود

من در این خلوت خاموش سکوت

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم

اندر این تنهایی

به خدا می شکنم به خدا می شکنم

من به آمار زمین شک دارم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

کسی که این روزها عجیب خسته است
تعداد بازديد : 162


خسته ام

از خودم خسته ام

از شما

روزهای بی‌ حوصلگی

شب‌های کشدارِ تنهایی‌

از این شعر‌های تکراری

عشق ها

عاشقانه ها

حتی شکست‌های تکراری

از این حضور‌های مترسک وارِ پر از تردید

از امتداد مستمر چهار فصلی که از کفّ ما میروند

بدون هیچ چ چ چ تغییر… بدون هیچ تغییر

خالی‌ شده ام

خالی‌ میروم

هیچ فکری در سرم نمی‌‌ماند… نمی‌‌آید که بماند

همین روز هاست که کاغذ سفیدی به اشتراک بگذارم

فقط با یک امضا

یا چه میدانم

یک شکلک

یکی‌ از این قلب‌هایی‌ که همه برای هم میفرستند

یا دستی‌ که باید تکان بخورد ولی‌ نمیخورد

همین روز هاست که خودم را یک جایی‌ گم کنم

نه… اینبار پشت دود سیگار نیست

یا میان انبوه واژه‌های بی‌ سرانجام

یا در سوگ نیمه رفاقت‌های گاه و بیگاهی

این بار

در کوچه پس کوچه‌های کودکیِ کسی‌

که زود بزرگ شد

نیمه برهنه

عصیانی

شورشی

و با دلی‌ پر بزرگ شد

کسی‌ که این روز‌ها… عجیب خسته است


نامه جدایی
تعداد بازديد : 111

بعد از سفری که نامه اش آمد

نامه ی تلخ و جانگدازی بود

سخنش گرمی گذشته نداشت

خالی از هر شکوه و رازی بود

در کلامش چو نامه های قدیم

مهر و لطف و صفا نمیجوشید

لحن گرمش به ظاهرآرایی

سردی نامه را نمیپوشید

نامه ای تلخ بود و هر سطرش

داستانی ز بی وفایی بود

هرچه با مهربانیش خواندم

نامه اش نامه ی جدایی بود

چیزی از دوریش نمیگذرد

که چنین سرد و بی وفا شده است

قصه ای بیگانه وار میگوید

باکسی شاید آشنا شده است….

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : شنبه 23 آذر 1392 ساعت: 18:17

تو را صدا کردم(بمناسبت زادروز احمدشاملو)
تعداد بازديد : 140


در تاریک ترین شبها دلم صدایت کرد

در تاریکی چشمانت را جستم

در تاریکی چشم هایت را یافتم

و شبم پر ستاره شد

تو را صدا کردم

در تاریک ترین شبها دلم صدایت کرد

و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی

با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی

برای چشم هایم با چشم هایت

برای لب هایم با لب هایت

با تنت برای تنم آواز خواندی

۲۱ آذر ماه، هشتاد و هشتمین زادروز نقاش کلام، احمد شاملو

ای ستاره جاودان آسمان ایران، روشنی بخش راه آزاد مردان

آوا دهنده دلتنگی های زنده داران راه روشنایی

مهربان ترین دوست و بزرگوارترین پدر برای شاگردان

نامت هم چون نام ایران پاینده

همچون دماوند استوار و سرافراز باد

و سروده هایت

برای روح آواره در کویر

چون زلال برخاسته از اعماق آرامش

تنها هدیه ایست که می توان به عنوان پیشکش

به آشنایان و مانوسان تقدیم کرد.

میلادت شاد باش

ای بامدادِ تمام روزهای دلتنگی ما…

احمدشاملو

بی عشق به خانه برنخواهم گشت
تعداد بازديد : 129

باران ببار

اینبار،

او را خواهم دید

این شهر بی در و پیکر

حریف اراده من نیست!

خواهم گشت

همینه اش را.

خیابان به خیابان

کوچه به کوچه

باران

امشب

بی عشق به خانه برنخواهم گشت…

دکلمه ” آفتاب ” احمد شاملو
تعداد بازديد : 156

با چشم ها ز حیرت این صبح نابجای

خشکیده بر دریچه خورشید چهار طاق

بر تارک سپیده این روز پا به زای

دستان بسته ام را آزاد کردم از زنجیرهای خواب

فریاد بر کشیدم

اینک چراغ معجزه مردم تشخیص نیم شب را از فجر

در چشم های کور دلیتان سویی بجای اگر مانده است آنقدر

تا از کیستان نرفته تماشا کنید خوب در آسمان شب پرواز آفتاب را

با گوش های نا شنواییتان این ترفه بشنوید در نیم پرده شب آواز آفتاب را

دیدیم گفتند خلق نیمی پرواز روشنش را اری

نیمی به شادی از دل فریاد بر کشیدند با گوش جان شنیدیم آواز روشنش را

باری من با دهانی حیرت گفتم

ای یاوه یاوه یاوه! خلایق مستید و منگ

یا به تظاهر تزویر میکنید؟

از شب هنوز مانده دو دونگی

ور تائبید و پاک و مسلمان نماز را از چاوشان نیامده بانگی

هر گاو گند چاله دهانی آتشفشان روشن خشمی شد

این گول بین که روشنی آفتاب را از ما دریغ می طلبد

طوفان خنده ها

خورشید را گذاشته میخواهد با اتکا به ساعت شماته دار خویش

بیچاره خلق را متقاعد کند که شب هنوز از نیمه نیز برنگذشته است

طوفان خنده ها

من درد در رگانم حسرت در استخوانم و چیزی نظیر آتش در جانم پیچید

سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی

خورشید جوشید از دو چشمم

از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم

آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود

احساس واقعیتشان بود

با نور و گرمیش مفهوم بی ریای رفاقت بود

با تابناکیش مفهوم بی فریب صداقت بود

ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادی هاشان

حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند

افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود و آنان به عدل شیفته بودند و اکنون

با آفتاب گونه ای آنان را این گونه دل فریفته بودند

ای کاش میتوانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند

ای کاش میتوانستم یک لحظه میتوانستم ای کاش

بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را

گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند که

خورشیدشان کجاست و باورم کنند

ای کاش میتوانستم…

به نظر می رسد زندگی مشکل نیست، بلکه مشکلات زندگی اند!
تعداد بازديد : 129

می دانی چیست؟

به نظر می رسد زندگی مشکل نیست

بلکه مشکلات زندگی اند!

می بینی؟

می بینی به چه روزی افتاده ام؟

حق با تو بود!

می بایست می خوابیدم!

اما به سگ ها سوگند

که خواب کلک شیطان است

تا از شصت سال عمر

سی سالش را به نفع  مرگ ذخیره  کند!

می شود به جای خواب

به ریلها و کفش ها و چشم ها فکر کرد

و از نو نتیجه گرفت که  با وفاترین جفت های عالم

کفش های آدمی اند!

می شود به زنبور هایی فکر کرد

که دنیای به  آن  بزرگی  را  گذاشته اند

و آمده اند زیر سقف خانه ی  ما خانه ساخته اند!

می شود به  تشبیهات خندید !

به زمین و مروارید !

به خورشید و آتشفشان!

به ستاره ها و فرزانه های عشق!

به هوای خاکستری و گیسوهای عروس  پیر!

به رعد و برق  آسمان و خشم ِ خداهای آهنی!

تصور کن!

هنوز هم  زمین گرد است و منجمین پیر  کنجکاو

از پشت تلسکوپ های  مسخره شان

که به مرور به خرطوم  فیل های  تشنه  شبیه می شوند

به دنبال  ستاره ی ناشناخته ی  تازه تری می گردند!

به  من بگو ! فرزانه ی من!

خواب بهتر است یا بیداری؟

حسین پناهی

خاطرات تو
تعداد بازديد : 104

من

یک پنجره

روز‌های بارانی

و خاطرات تو

خاطرات تو

خاطرات تو

راز بقای یک آدم نیمه جان باید همین باشد

درد دل
تعداد بازديد : 109

همیشه با کسی درد و دل کنید که هم درد داشته باشد هم دل…

غیر از این باشد به شما میخندد.

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : شنبه 16 آذر 1392 ساعت: 15:50

کوچه
تعداد بازديد : 116

بی تو توفان زده دشت جنونم

صیدافتاده به خونم

تو چه ‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

 بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

 تو ندیدی…

 نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،

دگر از پا نشستم

گوئیا زلزله آمد،

گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

 تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

که ز کوی‌ات نگریزم

گر بمیرم ز غم دل

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟

نتوانم، نتوانم

 بی تو من زنده نمانم

دلم کما میخواهد
تعداد بازديد : 110

دفترم  درد میکند

واژه هایم تیر میکشند

سکوتم گیج میرود

آبریزش چشم دارم

گلویم بغض جمع شده

دلم آشوب است

از صبح هزاران بار خاطره بالا آورده ام

انگار مسموم شده ام

باز هم دروغ به خوردم داده اند

هر بار به خودم قول میدهم

فریب نخورم

و هر بار توبه میشکنم

چه کنم شیرینى دوست دارم

دروغها شیرینند و من،

همیشه تشنه ى شربتهاىِ رنگارنگ

حالم بد است

دلم کما میخواهد

بیخبرى، فراموشى، دیوانگى

دلم تلخى میخواهد،

تلخىِ حقیقت

کمى حقیقت حالم را بهتر میکند

دارویى تلخ و بد مزه

پرستارى میخواهم

که حقیقت در سرُمم بریزد

دلم کما میخواهد

کاش هیچوقت نمی شناختمت
تعداد بازديد : 119

گاهی دلم برای زمانی که نمی شناختمت

تنگ میشود!

کاش هیچوقت نمی شناختمت

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت: 17:10

این مرگ است که ادامه دارد
تعداد بازديد : 110

همه همیشه بعد از مردن یک فرد میگویند که زندگی ادامه دارد و به زندگی خود ادامه میدهند اما من معتقدم که این مرگ است که ادامه دارد و زندگیهای مختلفی را دائما متوقف میسازد
ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 آذر 1392 ساعت: 9:05

چه زندگی خوبی
تعداد بازديد : 100

گذشته ای که حالمان را گرفته است

آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم

و حالی که حالمان را به هم میزند!

چه زندگی خوبی…

“صادق هدایت”


ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت: 14:50

وقتی تو نیستی
تعداد بازديد : 172

تهی می‌‌شوم
حسی
به شدت ناگهانی‌ترین اتفاق
خودش را می‌‌کشاند
یخ میزند قلبی
که تپیدن را از تو می‌‌دانست
کجای زندگی‌ باشم وقتی تو نیستی‌؟؟؟

آخرین راه خیانته
تعداد بازديد : 102

برای نجات کسی که دوسش دارین

آخرین راه خیانته!

اما بدجور میسوزونه…

برای همیشه

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت: 14:42

کسب درامد


ليست صفحات
تعداد صفحات : 5
 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید