ارسال رمان های شما برای ما و با نام خودتون تو وب سایت قرار داده میشه
شعرکوتاه”دارم ازتومیروم”
خواب های کودکی ام
تعداد بازديد : 147
لعنت به رفتنت که قشنگ میروی…
تعداد بازديد : 153
اتفاق های عاشقانه…
تعداد بازديد : 152
تخت برای اتفاق های عاشقانه کوچک است
من بوسه ای را می شناسم
که باید به خیابان رفت
و آن را از دنج ترین کوچه ها دزدید
شهر برای اتفاق های عاشقانه کوچک است
من دریایی را می شناسم
که عمقش به اندازه ی جیب های ماست
من فکر می کنم دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است…
درد نام دیگر من است
تعداد بازديد : 143
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
درد های من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
درد های من
گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام هایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت درد هاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو در توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
تو برنمی گردی
تعداد بازديد : 145
لب تر کنی، خیس می شوم در خشکسالی بوسه.
تمام فنجانهای قهوه دروغ می گفتند؛ تو برنمی گردی
و حالا که خدای من شده ای، هر چقدر هم که دعا کنم، گوشت به حرفهام بدهکار نیست.
بی خیال تر از تو ، این خیابان است که دست در جیب، راه می رود!
دهن کجی می کند،
نکن خیابان؛ من از تو پاخورده ترم!
تمام مسیرهای تکه نان را که به تو می رسیدم، گنجشک ها خورده اند.
کفشهام پاشنه می خورند.
انتظاری ناقص الحروف را کوچه آبستن است، کوچه خواهد مُرد.
تو برنمی گردی…
من که چیزی نمی خواهم، جز این که بخواهی ام
و پنجره ای که مدام باز و بسته می کردی، باز و بسته کنی.
به دستهات بگو دوباره حادثه بیافریند، فاجعه ای بزرگ، حالا که در دست دیگری ست!
چقدر این شعر، بلند گریه می کند!
می خواهم بخوابم و دعا کنم بیدارم کنی: عزیزم! صبحانه آماده است.
بله قربان! آمدم.
مادر! نگو که من دیوانه شدم؛
هرچند فکر می کنم بهتر از این نمی شود، برای تمام بچه هایی که سنگم می زنند
تمام دوستانی که به من می خندند ، مفید باشم.
چرا هنوز من میز شام می چینم؟
پیراهنی را که تو دوست می داری، می پوشم، وقتی برنمی گردی؟
حق با مادرم بود که از خدا مرا می خواست
و من تو را.
چقدر شبیه من شده مردی که به تو می آید و با تو می رود
و خلاصه می کند همه دوستت دارم را در تختخوابی به وسعت یک من،
منی که از شما چیزی نمی خواستم جز این که گورتان را جای دیگری بکَنید.
این دل دیگر دل نمی شود.
شاید حق با مادرم بود…
مرا بیاب…
تعداد بازديد : 150
صدایم که کردی…
تعداد بازديد : 101
باد وزیدن گرفت، ابر نباریدن
نمی دانم اکنون را می زیستم
یا دیروز را
اما
صدایم که کردی
زمان ، زمانه ی من شد
پاسخ که میدادمت
خزان را دیدم به هزار رنگ
گفتی بگویمت آن ناگفته
موی آشفتم که بگویم
…
خزان باریدن گرفته بود و دستانم آتش
که داسته بودی
ناگفته ام را ، ناگفته…
من از خودکشی میترسم…
تعداد بازديد : 110
یا نبودی اصلا
چه فرقی میکند وقتی
باران خاطره شدی بر وجود من
و زخم یادت را
تازیانه تازیانه
بردل احساسم نشستی…
درد میکنم مرورت را
در این روز و شبهای لجن گرفته
برگرد و خاطره ات را نییز با خود ببر بانو
خواهش میکنم
من از خودکشی میترسم…
کمی نگران شدم
تعداد بازديد : 134
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکیست
هفتصدمین پادشاه را هم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچهیِ بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهرهیِ تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هم،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید در آینه تعجب نمی کنم!
فقط کمی نگران می شوم
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم.
تنهایی من…
تعداد بازديد : 120
قایق کاغذی
تعداد بازديد : 109
چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش
یک جفت گوشواره ی آبی
یک جفت …
کشتی نوح است
این چمدان که تو می بندی !
…..
بعد
صدای در
از پیراهنم گذشت
از سینه ام گذشت
از دیوار اتاقم گذشت
از محله های قدیمی گذشت
و کودکی ام را غمگین کرد.
کودک بلند شد
و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت
او جفت را نمی فهمید
تنها سوار شد
آب ها به آینده می رفتند.
همین جا دست بردم به شعر
و زمان را
مثل نخی نازک
بیرون کشیدم از آن
دانه های تسبیح ریختند :
من …تو
کودکی …
…قایق کاغذی
نوح …
… آینده
…
تو را
با کودکی ام
بر قایق کاغذی سوار کردم و
به دوردست فرستادم
بعد با نوح
در انتظار طوفان قدم زدیم
اسیر
تعداد بازديد : 119
منظومه ها
تعداد بازديد : 131
دلتنگ تو نیستم
تعداد بازديد : 115
شیرین بهانه بود…
تعداد بازديد : 114
کارت پستال”دل ازمن برد”
تعداد بازديد : 153
غزلیات حافظ”سری اول”
تعداد بازديد : 131
“جز اینقدر نتوان گفت درجمال تو عیب که وضع مهرو وفانیست روی زیبا را”
“هرگز نمیردآنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما”
“عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما”
“سینه از آتش دل درغم جانانه بسوخت آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت
تنم ازواسطه دوری دلبربگداخت جانم ازآتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش برمن زسر مهر چوپروانه بسوخت
آشنائی نه غریب است که دلسوز نیست چون من ازخویش برفتم دل بیگانه بسوخت”
“عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو دل زما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست”
“مرا بکار جهان هرگز التفات نبود رخ تو درنظر من چنین خوشش آراست”
آدم نرفتن…
تعداد بازديد : 120
من آدم نرفتنم
آدم دوست ماندن
یا اصلا آدم دیر رفتنم…خیلی دیر
اما وقتی بروم دیگر آدم برگشتن نیستم
آدم مثل قبل شدن نیستم…
باورکن…
دفترم دوباره شعر تازه گفت
تعداد بازديد : 106
تحویل سال نو
تعداد بازديد : 143
صدایم که کردی باد وزیدن گرفت
تعداد بازديد : 129
صدایم که کردی
باد وزیدن گرفت ؛ ابر نباریدن…
نمی دانم اکنون را می زیستم یا دیروز
اما
صدایم که کردی
زمان ، زمانه ی من شد
پاسخ که میدادمت
خزان را دیدم به هزار رنگ
گفتی : بگویمت آن ناگفته ؟
موی آشفتم که بگویم
خزان باریدن گرفته بود و دستانم آتش
که دانسته بودی
ناگفته ام را ناگفته.
جا به جایی کلمات
تعداد بازديد : 136
تلخ ترین حرف: دوستت دارم اما…
شیرین ترین حرف: اما دوستت دارم…
به همین راحتی جابه جایی کلمات زندگی را دگرگون میکند…
راز این حلقه زر
تعداد بازديد : 108
غروب جمعه
تعداد بازديد : 130
فردا روز بهتریست
تعداد بازديد : 129
وقتی زمین میخوردم…
تعداد بازديد : 125
تنها تو رفته ایی
تعداد بازديد : 102
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیفتاده است
تنها تو رفته ای
اما من
قسم می خورم که این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور
دریایی را به باد داده اند
برای درک آغوشم، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من
تعداد بازديد : 129
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی. یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد
ای فلک گر من نمی زادی اجاقت کور بود؟
تعداد بازديد : 155
خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود
خلق از من در عذاب و من خود از اخلاق خویش
از عذاب خلق و من یا رب چه ات منظور بود
حاصلی ای دهر از من غیر شر و شور نیست
مقصدت از خلقت من سیر شر و شور بود
ذات من معلوم بودت نیست مرغوب از چه ام
آفریدستی زبانم لال چشمت کور بود؟
ای چه خوش بود چشم می پوشیدی از تکوین من
فرض می کردی که ناقص خلقتت یک مور بود
ای طبیعت گر نبودم من جهانت نقص داشت؟
ای فلک گر من نمی زادی اجاقت کور بود؟
گر نبودی تابش استاره من در سپهر
تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟
گر بدم من در عدم استاره عورت نبود؟
آسمانت خالی از استارگان عور بود؟
آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب
گر خدایی هست ز انصاف خدایی دور بود
گر من اندر جای تو بودم امیر کائنات
هر کسی از بهر کار بهتری مامور بود
آنکه نتوان به نیکی پاس هر مخلوق داد
از چه کرد این آفرینش را مگر مجبور بود؟
:::مژده:::
شارژ را ارزان بخرید
مرا ببخش اگر دوستت دارم
تعداد بازديد : 146
تقویم سال 1393
تعداد بازديد : 143
تقویم سال 1393 را برای شما اماده کردم. امیدوارم
سال خوب و خوشی داشته باشین
سایت عاشقانه آی لـاو
رمزفایل:www.ilove.r98.ir
کمک.......
تعداد بازديد : 124
و ساکهایت را در پیاده رو افکندم
اما بارانیات که در خانهام مانده بود
هذیان گویی سر داد ،
و با اعتراض آستین هایش را برای در آغوش گرفتنم
به حرکت در آورد ..
و آن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم ،
همچنان که فرو میافتاد ،
دستهای خالی اش را در باد برآورد ،
چونان کسی که به نشانهی بدرود ،
دستی برآورد
یا آن که فریاد زند: کمک !
کارت پستال”این شهر…”
تعداد بازديد : 95
تو برنمیگردی
تعداد بازديد : 115
کارت پستال”دلشوره”
تعداد بازديد : 111
دلم برای خودم تنگ شده…
تعداد بازديد : 86
برای خانه پدری
برای گلدانهای شمعدانی کنار حوض
برای بوی زعفران شله زرد های نذری
برای باغبان پیر که پشت درخت بید یواشکی سیگار میکشید
برای قرمزی و شیرینی یک قاچ هندوانه
برای خواب روی پشت بام, یک شب پر ستاره
برای پریدن از روی جوب
برای ایستادن در صف نانوایی
برای خوردن یک استکان کمر باریک چایی
برای قند پهلویش
برای پنیر و گردویش
برای بوی نمناک خاک کوچه پس کوچه
برایِ هیاهویِ بچهها پشت دیوار هر خونه
خانه پدری یک بهانه بود
دلم برای کودکیهایم
دلم برای نیمه ی گم شده ام
دلم برای خودم تنگ شده …
دلم بهانه ی تو را دارد
تعداد بازديد : 95
بهــانه ی “تـو” را دارد!
تو می دانی بهانه چیست؟!
بهانه…
همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد…
بهانه
همان است که
روزها
میان انبوهی از آدم ها
چشمانم را پی تو می گرداند.
بهانه…
همان صبری است که به لبانم سکوت می دهد؛ تا گلایه ای نکنم از نبودنت !
من صبورم…اما … مگر این دل دیوانه، صبر میداند چیست؟!؟
دلباخته…
تعداد بازديد : 404
من دیر کرده ام
تعداد بازديد : 90
وجب به وجب
لحظه ها را بی تو
پیراهن یوسف
تیشه ی فرهاد
قصه تلخ شیرین
زوزه ی تنهایی
تاول زده ام تمام غیر تو را
با این همه بی طاقتی
نمی پرسی کجا
چرا
پاییز را طی کرده به کدام کوچه رسیده ام؟!
من در انتهای چشمهایت ماندم
زندگی می رفت به ته التهاب
تو رفته بودی و
من
احتمالا
اندکی دیر
تو را نخواهم دید
شاید خیلی!
زندگی رفته بود
تو رفته بودی
من دیر کرده ام؛ دیر…