شعر و دل نوشته - 3

اتفاق های عاشقانه…
تعداد بازديد : 152

تخت برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من بوسه ای را می شناسم

که باید به خیابان رفت

و آن را از دنج ترین کوچه ها دزدید

شهر برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من دریایی را می شناسم

که عمقش به اندازه ی جیب های ماست

من فکر می کنم دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است…

 

“صبا کاظمی”

تو برنمی گردی
تعداد بازديد : 145

لب تر کنی، خیس می شوم در خشکسالی بوسه.

تمام فنجان‌های قهوه دروغ می گفتند؛ تو برنمی گردی

و حالا که خدای من شده ای، هر چقدر هم که دعا کنم، گوشت به حرفهام بدهکار نیست.

بی خیال تر از تو ، این خیابان است که دست در جیب، راه می رود!

دهن کجی می کند،

نکن خیابان؛ من از تو پاخورده ترم!

تمام مسیرهای تکه نان را که به تو می رسیدم، گنجشک ها خورده اند.

کفشهام پاشنه می خورند.

انتظاری ناقص الحروف را کوچه آبستن است، کوچه خواهد مُرد.

تو برنمی گردی…

من که چیزی نمی خواهم، جز این که بخواهی ام

و پنجره ای که مدام باز و بسته می کردی، باز و بسته کنی.

به دستهات بگو دوباره حادثه بیافریند، فاجعه ای بزرگ، حالا که در دست دیگری ست!

چقدر این شعر، بلند گریه می کند!

می خواهم بخوابم و دعا کنم بیدارم کنی: عزیزم! صبحانه آماده است.

بله قربان! آمدم.

مادر! نگو که من دیوانه شدم؛

هرچند فکر می کنم بهتر از این نمی شود، برای تمام بچه هایی که سنگم می زنند

تمام دوستانی که به من می خندند ، مفید باشم.

چرا هنوز من میز شام می چینم؟

پیراهنی را که تو دوست می داری، می پوشم، وقتی برنمی گردی؟

حق با مادرم بود که از خدا مرا می خواست

و من تو را.

چقدر شبیه من شده مردی که به تو می آید و با تو می رود

و خلاصه می کند همه دوستت دارم را در تختخوابی به وسعت یک من،

منی که از شما چیزی نمی خواستم جز این که گورتان را جای دیگری بکَنید.

این دل دیگر دل نمی شود.

شاید حق با مادرم بود…

“وحید پور زارع”

مرا بیاب…
تعداد بازديد : 150

پر شده است از هق هق نداشتنت ؛
کی جوانه خواهی زد از سیل اشکهایم؟
وا نمی رهانیم از دلتنگی بانو؟
گم شده ام این روزها زیر آوار بی کسی
مرا بیاب
پناهم بده در پس تبسمت
پیش از آنکه خودکشی
جوانیم را به باد دهد…

شاعر تنها (به مناسبت سالگرد درگذشت سهراب سپهری)
تعداد بازديد : 149

شاعر خواب دریا را هم ندید

چه برسد، به شهری که معرفت را

در کودک های ده ساله کار گذاشته باشد…

و بیشۀ عشق تهی از قهرمان ماند…

و دست هیچ مرد اساطیری

به سرشاری خوشۀ انگورِ گونه های زن دراز نشد…

دریا به خوابِ شاعر هم نیامد اما

قایق را به پای شعر بست تا رویا را

از خود بی خود کند…

تا هوای جنون را به سر شعر بیندازد…

تا دنیا را به بازی بگیرد…

شاعر، تنها

دلِ شعر را به دریا زد… تنها نوشت تا

عادت کابوس را از سر زندگی بیندازد…

نوشت تا از هیچستان، به زور شعر، شهری

آنسوی دریا بسازد که خورشیدش، روشنایی را

به چشمان سحرخیزان، هدیه دهد…

پشت دریا شهری است…

قایقی خواهم ساخت…

حمید رضا هندی

۱ اردیبهشت سی و چهارمین سال درگذشت سهراب سپهری

سهراب سپهری نقاش و شاعر، ۱۵ مهرماه سال ۱۳۰۷ در کاشان متولد شد. خود سهراب گفته است: “… مادرم می داند که من روز ۱۴ مهر به دنیا آمده ام، درست سر ساعت ۱۲٫ مادرم صدای اذان را می شنیده است…”

محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود. سهراب درباره محل تولدش می گوید: “… خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت… ” (هنوز در سفرم-صفحه ۱۰)

سال ۱۳۱۲به دبستان خیام (مدرس) کاشان رفت: “… مدرسه، خواب های مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب… از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه می شد…. ” (اتاق آبی – صفحه ۳۳)

سهراب می گوید: ” خرداد سال ۱۳۱۹، پایان دوره شش ساله ابتدایی. دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم. نمی دانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان ها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی ها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را می خوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه می رفتم، سعی می کردم پا روی ملخ ها نگذارم….” (هنوز در سفرم)

سال ۱۳۲۲، پس از پایان دوره اول متوسطه به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران ثبت نام کرد…

سال ۱۳۲۴ دوره دوساله دانشسرای مقدماتی به پایان رسید و سهراب به کاشان بازگشت: “… دوران دگرگونی آغاز می شد. سال ۱۹۴۵ بود. فراغت در کف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمینه برای تکان های دلپذیر فراهم میشد…”(هنوز در سفرم)

آذرماه سال ۱۳۲۵ به پیشنهاد مشفق کاشانی در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد.

سال ۱۳۲۶ و در سن نوزده سالگی، منظومه ای عاشقانه و لطیف از سهراب، با نام “در کنار چمن یا آرامگاه عشق” در ۲۶ صفحه منتشر شد:

زندگی افسانه محنت فزاست

زندگی یک بی سر و ته ماجراست

غیر غم و محنت و اندوه و رنج

نیست در این کهنه سرای سپنج…

سال ۱۳۲۷، هنگامی که سهراب در تپه های اطراف قمصر مشغول نقاشی بود، با منصور شیبانی که در آن سالها دانشجوی نقاشی دانشکده هنرهای زیبا بود، آشنا شد. این برخورد، سهراب را دگرگون کرد.

سال ۱۳۳۲ دوره نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا به پایان رساند. اواخر سال ۱۳۳۲، دومین مجموعه شعر سهراب با عنوان “زندگی خواب ها” با طراحی جلد خود او و با کاغذی ارزان قیمت در ۶۳ صفحه منتشر شد. تا سال ۱۳۳۶، چندین شعر سهراب و ترجمه هایی از اشعار شاعران خارجی در نشریات آن زمان به چاپ رسید. در مردادماه ۱۳۳۶ از راه زمینی به پاریس و لندن جهت نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی سفر کرد. در سال ۱۳۳۹، ضمن شرکت در دومین بی ینال تهران، موفق به دریافت جایزه اول هنرهای زیبا گردید. مرداد این سال، سهراب به توکیو رفت و در آنجا فنون حکاکی روی چوب را آموخت.

تا سال ۱۳۴۳ تعدادی از آثار نقاشی سهراب در کشورهای ایران، فرانسه، سوئیس، فلسطین و برزیل به نمایش درآمد. در فروردین سال ۱۳۴۳، به هند و دیدار از دهلی و کشمیر رفت. در آبان ماه این سال، پس از بازگشت به ایران طراحی صحنه یک نمایش به کارگردانی خانم خجسته کیا را انجام داد. منظومه “صدای پای آب” در تابستان همین سال در روستای چنار خلق می شود.

سال ۱۳۴۸ ضمن سفر به کشورهای آلمان، انگلیس، فرانسه، هلند، ایتالیا و اتریش، آثار نقاشی او در نمایشگاه های متعددی به نمایش درآمد. سال ۱۳۴۹ به آمریکا سفر کرد و پس از ۷ ماه اقامت در نیویورک، به ایران بازگشت. سال ۱۳۵۸، آغاز ناراحتی جسمی و آشکار شدن علائم سرطان خون در سهراب بود. او دی ماه همان سال جهت درمان به انگلستان رفت و اسفند به ایران بازگشت. اما اول اردیبهشت ۱۳۵۹، ساعت ۶ بعد ازظهر در بیمارستان پارس تهران با دنیا وداع کرد.

آرامگاه او در صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان است. بر سنگ قبر او نوشته اند:

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من…

روحش شاد و یادش گرامی باد…

صدایم که کردی…
تعداد بازديد : 100

صدایم که کردی

باد وزیدن گرفت، ابر نباریدن

نمی دانم اکنون را می زیستم

یا دیروز را

اما

صدایم که کردی

زمان ، زمانه ی من شد

پاسخ که میدادمت

خزان را دیدم به هزار رنگ

گفتی بگویمت آن ناگفته

موی آشفتم که بگویم

خزان باریدن گرفته بود و دستانم آتش

که داسته بودی

ناگفته ام را ، ناگفته…

من از خودکشی میترسم…
تعداد بازديد : 109

عاشقم نماندی

یا نبودی اصلا

چه فرقی میکند وقتی

باران خاطره شدی بر وجود من

و زخم یادت را

تازیانه تازیانه

بردل احساسم نشستی…

درد میکنم مرورت را

در این روز و شبهای لجن گرفته

برگرد و خاطره ات را نییز با خود ببر بانو

خواهش میکنم

من از خودکشی میترسم…

کمی نگران شدم
تعداد بازديد : 134

رهایم کردی و رهایت نکردم!

گفتم حرف ِ دل یکی‌ست

هفتصدمین پادشاه را هم اگر به خواب ببینی،

کنار ِ کوچه‌یِ بغض و بیداری

 منتظرت خواهم ماند!

چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم

و چهره‌یِ تو را دیدم!

گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم

و صدای تو را شنیدم!

دلم روشن بود که یک روز،

از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!

حالا هم،

از دیدن ِ این دو سه موی سفید در آینه تعجب نمی کنم!

فقط کمی نگران می شوم

می ترسم روزی در آینه،

تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند

و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!

تنها از همین می ترسم.

تنهایی من…
تعداد بازديد : 120

تنهایی من

پر از دلقکهایی است

با دماغهای قرمز

از بس گریه کرده اند…!

قایق کاغذی
تعداد بازديد : 109

یک جفت کفش

چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش

یک جفت گوشواره ی آبی

یک جفت …

کشتی نوح است

این چمدان که تو می بندی !

…..

بعد

صدای در

از پیراهنم گذشت

از سینه ام گذشت

از دیوار اتاقم گذشت

از محله های قدیمی گذشت

 و کودکی ام را غمگین کرد.

کودک بلند شد

و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت

او جفت را نمی فهمید

تنها سوار شد

آب ها به آینده می رفتند.

همین جا دست بردم به شعر

و زمان را

مثل نخی نازک

بیرون کشیدم از آن

دانه های تسبیح ریختند :

من …تو

کودکی …

…قایق کاغذی

نوح  …

…   آینده

تو را

با کودکی ام

بر قایق کاغذی سوار کردم  و

به دوردست فرستادم

بعد با نوح

در انتظار طوفان قدم زدیم

گروس عبدالملکیان


اسیر
تعداد بازديد : 119

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس، مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خامُش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
اگر ای آسمان، خواهم که یک روز
از این زندان خامُش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر، که من مرغی اسیرم؟
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

منظومه ها
تعداد بازديد : 131

پس این ها همه اسمش زندگی است:
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم، چون بیداریم
ما زنده ایم، چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم، 
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر کن!
واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها 
بانگ خروس را بر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه 
و منظومه ها 
ما نیز باید دوست بداریم… آری باید
زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : چهارشنبه 20 فروردین 1393 ساعت: 11:52

دلتنگ تو نیستم
تعداد بازديد : 115

نه! اصلا هم اینطور نیست!
من اصلا دلتنگ تو نیستم!
و حتی فکر می کنم همین دیروز بوده
که با هم بوده ایم
اصلا هم در نبود تو
اشک نریخته ام!
به آن کلاغ خبر چینت هم بگو
از این به بعد
چشم های کورش را بیشتر باز کند!
تا وقتی خواست گزارش اشک های مرا بکند،
پیاز توی دستم را هم گزارش کند!!
نگفتم!
از وقتی تو نیستی،
دست و دلم خیلی به کار می رود!!
مامان هم تعجب کرده!
آشپزی می کنم،
گردگیری می کنم،
جارو می کشم!!
اصلا همین هم هست
که زود خسته می شوم
و شبها زودِ زود می خوابم!!
گفتم یک وقت فکر نکنی
برای آنکه در این دوری تو
زودتر شب ها و روزها را سر کنم،
زود می خوابم!!
تازه یک نشاط خاصی هم یافته ام!
هر کی به من می رسد،
نیش تا منتهی الیه ام را که باز می بیند،
خوش به حالت!!
می گویم: خیلی!
تا چشمان شورت از جا درآید!
می دانی؟
این مسیر همیشگی را که تنهایی طی می کنم
می روم
می آیم،
این باد و باران لطیف را که حس می کنم
همچین فِرِش می شوم کلا!!!
اصلا فکر نکنی یاد تو و خاطراتمان میفتم ها!!
اصلا!
اتفاقا خوشحال هم هستم
تنهایی خیلی خوش می گذرد!
آن هم توی خیابان به آن بلندی،
تازه باران هم بیاید…
وای! چه شود!!!
این تلفن را هم کلا کشیده ام!
می دانی
نه این که انتظار دیوانه ام کند ها!
هی نیست همه زنگ می زنند،
وقتشان را ندارم!!
گوشی ام هم اگر کنارم گذاشته ام،
منتظر هیچ کس نیستم!
این ساعتش را با گرینویچ تنظیم کرده ام،
خوشم می آید هی نگاهش کنم
ببینم ساعت چند است!!
به هر حال
تو اصلا مگر فضولی؟!
تو فقط بدان
اینجا دیگر کسی دلتنگ تو نیست!
به یاد تو نیست!
منتظر تو نیست!
این ها را بدان اما عاقل باش!
کسی که من می شناختم
هر خزئبلاتی را باور نمی کرد!!!

شیرین بهانه بود…
تعداد بازديد : 113

تا نشنود صدای مردمانی را که
در گوشش میخواندند: دوستت ندارد!!!

آدم نرفتن…
تعداد بازديد : 120

من آدم نرفتنم

آدم دوست ماندن

یا اصلا آدم دیر رفتنم…خیلی دیر

اما وقتی بروم دیگر آدم برگشتن نیستم

آدم مثل قبل شدن نیستم…

باورکن…

آناگاوالدا


دفترم دوباره شعر تازه گفت
تعداد بازديد : 106

تار عنکبوت بود
در چهار گوشه دلم
غصه ها
گرد و خاکی از سکوت بود
در گلوی دفترم
لای برگ برگ پوشه دلم
سالنامه ها
ورق ورق
قدم زدند
صفحه صفحه جمعه را و شنبه را
رقم زدند
ماه ها یکی یکی گذشت
سال کهنه رفت و برنگشت
رفته رفته قفل فصل ها کلید شد
و لباس روزهای تیره عزا
شسته شد، سفید شد
ناگهان
با خبر شدم که عید شد
جاروی بلند عشق
تار های عنکبوت را
از چهار گوشه دلم
پاک کرد و رُفت
دستِ دوست
کاغذ سکوت را مچاله کرد
دفترم دوباره شعر تازه گفت

تحویل سال نو
تعداد بازديد : 143

تکرارِ سالای تاریک پشت سر…
سالایی که تو شون از تو اثر نبود،
نه یه نشونی و نه خط و نه خبر
یه ماهی قرمزه مرده رو آب تنگ،
که خواب آخرش یخ بسته تو چشاش…
یه سبزه‌ی کچل تو کاسه‌ی سفال،
که گندمی شدن رؤیا شده براش...
یه دسته سنبله پژمرده‌ی بنفش،
با چند تا سکه‌ی ده شاهیِ سیاه؛
یه ساعت خراب که کل زندگیش،
وقتو نشون داده، اما به اشتباه…
این سفره‌ی منه وقتی تو غایبی،
وقتی که سال نو یه شوخیه برام
وقتی که پشت هر زنگ تلفنی،
دنبال ردتم… تنها تو رُ می‌خوام…
این سفره‌ی منه، تو قحطی چشات،
وقتی که دور دور از خلوت منی؛
وقتی که لااقل واسه گذشته‌ها
یادم نمی‌کنی، زنگی نمی‌زنی…
دور از تو سال من، روزاش پر از غمه،
روزایی که توشون از تو نشونه نیست
دور از تو سال نو، از کهنه بدتره،
این سفره خالیه، این خونه خونه نیست
من پای سفره‌ام، این سفره‌ی سیاه،
تو هم کنارِ یه سفره پر از بهار.
عیدت مبارک و سالت پر از خوشی
یک بارم عید و به تقویم من بیار…

صدایم که کردی باد وزیدن گرفت
تعداد بازديد : 128

صدایم که کردی

باد وزیدن گرفت ؛ ابر نباریدن…

نمی دانم اکنون را می زیستم یا دیروز

اما

صدایم که کردی

زمان ، زمانه ی من شد

پاسخ که میدادمت

خزان را دیدم به هزار رنگ

گفتی : بگویمت آن ناگفته ؟

موی آشفتم که بگویم

خزان باریدن گرفته بود و دستانم آتش

که دانسته بودی

ناگفته ام را ناگفته.

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت: 10:10

جا به جایی کلمات
تعداد بازديد : 136

تلخ ترین حرف: دوستت دارم اما…

شیرین ترین حرف: اما دوستت دارم

به همین راحتی جابه جایی کلمات زندگی را دگرگون میکند…

راز این حلقه زر
تعداد بازديد : 108

دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا 
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
این همه تابش ورخشندگی است !
مرد حیران شد و گفت :
حلقه ی خوشبختی است، حلقه ی زندگی است
همه گفتند: مبارک باشد!
دخترک گفت: دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت وشبی
زنی افسرده نظر کرد برآن حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن پریشان شد ونالید که وای
وای، این حلقه که در چهر ه ی او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه ی بردگی وبندگی است!

غروب جمعه
تعداد بازديد : 129

وابسته‌ام کن

گاهی‌ حتی نبودنت هم غنیمت می‌‌شود

همیشه گفته ام

دلتنگی‌

سگش شرف دارد

به دلگیری غروب‌های جمعه

فردا روز بهتریست
تعداد بازديد : 129

چقدر دلم می‌خواست باور کنم،
فردا روز بهتریست
که صبح از ابدیت یک خواب اجباری
رو به شهامت یک کوچه
و در بطن خاموش حضوری سایه وار
هنوز غروری برای بودنم،
برای انسان بودنم،
داشته باشم
چقدر دلم می‌خواست
دستهایم را بر شانه ی فرزندم بگذارم
و با اشتیاقی خودمانی بگویم
به روز‌های سبز
به آواز یکدست پرندگان خوش آمدی
بهار … به خاطر شکوفه‌ها هم شده بیا !!!!

وقتی زمین میخوردم…
تعداد بازديد : 124

کودک که بودم
وقتی زمین میخوردم
مادرم من را می بوسید،
تمام دردهایم از یادم می رفت…
چند روز پیش زمین خوردم
دردم نیامد، اما…
این بار
یادم آمد…

تنها تو رفته ایی
تعداد بازديد : 101

بارانی مورب

در نیمروزی آفتابی

هیچ اتفاقی نیفتاده است

تنها تو رفته ای

اما من

قسم می خورم که این باران

بارانی معمولی نیست

حتما جایی دور

دریایی را به باد داده اند

برای درک آغوشم، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من
تعداد بازديد : 129

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی. یا خدایی، میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را.  بجو مارا،  تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم،  آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟  رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.

این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد

سهراب سپهری

ای فلک گر من نمی زادی اجاقت کور بود؟
تعداد بازديد : 154

خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود

من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود

خلق از من در عذاب و من خود از اخلاق خویش

از عذاب خلق و من یا رب چه ات منظور بود

حاصلی ای دهر از من غیر شر و شور نیست

مقصدت از خلقت من سیر شر و شور بود

ذات من معلوم بودت نیست مرغوب از چه ام

آفریدستی زبانم لال چشمت کور بود؟

ای چه خوش بود چشم می پوشیدی از تکوین من

فرض می کردی که ناقص خلقتت یک مور بود

ای طبیعت گر نبودم من جهانت نقص داشت؟

ای فلک گر من نمی زادی اجاقت کور بود؟

گر نبودی تابش استاره من در سپهر

تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟

گر بدم من در عدم استاره عورت نبود؟

آسمانت خالی از استارگان عور بود؟

آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب

گر خدایی هست ز انصاف خدایی دور بود

گر من اندر جای تو بودم امیر کائنات

هر کسی از بهر کار بهتری مامور بود

آنکه نتوان به نیکی پاس هر مخلوق داد

از چه کرد این آفرینش را مگر مجبور بود؟


:::مژده:::   

شارژ را ارزان بخرید


مرا ببخش اگر دوستت دارم
تعداد بازديد : 146

این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم…
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده ی توام…
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم برنمی آید…

کمک.......
تعداد بازديد : 124

تو را راندم ،

و ساک‌هایت را در پیاده‌ رو افکندم

اما بارانی‌ات که در خانه‌ام مانده بود

هذیان‌ گویی سر داد ،

و با اعتراض آستین‌ هایش را برای در آغوش گرفتنم

به حرکت در آورد ..

و آن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم ،

همچنان که فرو می‌افتاد ،

دست‌های خالی‌ اش را در باد برآورد ،

چونان کسی که به نشانه‌ی بدرود ،

دستی برآورد

یا آن که فریاد زند: کمک !


کارت پستال”این شهر…”
تعداد بازديد : 95


این شهر مرا باتو نمیخواست عزیز…

تو برنمیگردی
تعداد بازديد : 115

لب تر کنی، خیس می شوم در خشکسالی بوسه.
تمام فنجان‌های قهوه دروغ می گفتند؛ تو برنمیگردی
و حالا که خدای من شده ای، هر چقدر هم که دعا کنم، گوشت به حرفهام بدهکار نیست.
بی خیال تر از تو این خیابان است که دست در جیب، راه می رود!
دهن کجی می کند،
نکن خیابان؛ من از تو پاخورده ترم…
تمام مسیرهای تکه نان را که به تو می رسیدم، گنجشک ها خورده اند.
کفشهام پاشنه می خورند.
انتظاری ناقص الحروف را کوچه آبستن است، کوچه خواهد مُرد.
تو برنمی گردی…
من که چیزی نمی خواهم، جز این که بخواهی ام
و پنجره ای که مدام باز و بسته می کردی، باز و بسته کنی.
به دستهات بگو دوباره حادثه بیافریند، فاجعه ای بزرگ، حالا که در دست دیگری ست!
چقدر این شعر، بلند گریه می کند
می خواهم بخوابم و دعا کنم بیدارم کنی: عزیزم! صبحانه آماده است.
بله قربان! آمدم.
مادر! نگو که من دیوانه شدم؛
هرچند فکر می کنم بهتر از این نمی شود، برای تمام بچه هایی که سنگم می زنند،
تمام دوستانی که به من می خندند،
مفید باشم.
چرا هنوز من میز شام می چینم؟
پیراهنی را که تو دوست می داری، می پوشم، وقتی برنمی گردی؟
حق با مادرم بود که از خدا مرا می خواست
چقدر شبیه من شده مردی که به تو می آید و با تو می رود
و خلاصه می کند همه دوستت دارم را در تختخوابی به وسعت یک من،
منی که از شما چیزی نمی خواستم جز این که گورتان را جای دیگری بکَنید.
این دل دیگر دل نمی شود.
شاید حق با مادرم بود…

کارت پستال”دلشوره”
تعداد بازديد : 111

نمی آیی و
من همیشه گمان میکنم
دلیل تمام دلشوره های غروب های این شهرلعنتی
توهستی…
:::شما هم شعرها و مطالب قشنگتونو برای ما ارسال کنید::: 

دلم برای خودم تنگ شده…
تعداد بازديد : 85

دلم تنگ است

برای خانه پدری

برای گلدان‌های شمعدانی کنار حوض

برای بوی زعفران شله زرد های نذری

برای باغبان پیر که پشت درخت بید یواشکی سیگار می‌کشید

برای قرمزی و شیرینی‌ یک قاچ هندوانه

برای خواب روی پشت بام, یک شب پر ستاره

برای پریدن از روی جوب

برای ایستادن در صف نانوایی

برای خوردن یک استکان کمر باریک چایی

برای قند پهلویش

برای پنیر و گردویش

برای بوی نمناک خاک کوچه پس کوچه

برایِ هیاهویِ بچه‌ها پشت دیوار هر خونه

خانه پدری یک بهانه بود

دلم برای کودکی‌هایم

دلم برای نیمه ی گم شده ام

دلم برای خودم تنگ شده …


دلم بهانه ی تو را دارد
تعداد بازديد : 95

دلـم

بهــانه ی “تـو” را دارد!

تو می دانی بهانه چیست؟!

بهانه…

همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد…

بهانه

همان است که

روزها

میان انبوهی از آدم ها

چشمانم را پی تو می گرداند.

بهانه…

همان صبری است که به لبانم سکوت می دهد؛ تا گلایه ای نکنم از نبودنت !

من صبورم…اما … مگر این دل دیوانه، صبر میداند چیست؟!؟

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : دوشنبه 05 اسفند 1392 ساعت: 8:09

دلباخته…
تعداد بازديد : 404

شب درد
شب سکوت
شب اشک
شبی که خیال صبح شدن نداشت
شبی که در اوج گرما یک نفر لرزید
شبی که عشق مرا نفرین کرد
شبی که تو از من پرسیدی
و از حسی گفتی که من به آن ایمان داشتم
و آن شب، حست باز مرا لو داده بود
و باز تو می خواستی از زبان خودم بشنوی
اما مرا یارای گفتن نبود
لب فرو بستم
خاموش ماندم
گویی قفل خموشی بر دهانم زده بودند
سکوت و سکوت از من
اصرار و اصرار از تو
گفتم که نمی توانم
اما تو باز هم اصرار کردی
شوقی در صدایت بود
و من می دانستم که منتظر شنیدن چه هستی
حست درست گفته بود
ولی مرا قدرت اعترافی آنگونه نبود
مرا تاب آن همه خجلت نبود
در دلم غوغایی بود
اما نمی توانستم
نمی توانستم
لاجرم از جدایی گفتم
از ترس هایم
و از حرف هایی که از وداع نشانی می داد
و تو چه زود به حست شک کردی
اما من هنوز ..
بگذریم
این روزها دائم با خودم زمزمه می کنم
سلاخی که می گریست به قناری کوچکی دلباخته بود
سلاخی که می گریست به قناری کوچکی دلباخته بود ..

من دیر کرده ام
تعداد بازديد : 90

تف می کنم

وجب به وجب

لحظه ها را بی تو

پیراهن یوسف

تیشه ی فرهاد

قصه تلخ شیرین

زوزه ی تنهایی

تاول زده ام تمام غیر تو را

با این همه بی طاقتی

نمی پرسی کجا

چرا

پاییز را طی کرده به کدام کوچه رسیده ام؟!

من در انتهای چشمهایت ماندم

زندگی می رفت به ته التهاب

تو رفته بودی و

من

احتمالا

اندکی دیر

تو را نخواهم دید

شاید خیلی!

زندگی رفته بود

تو رفته بودی

من دیر کرده ام؛ دیر…

زنی را می شناسم که
تعداد بازديد : 111

این روزها ﺯﻧـﻰ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻢ

ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻛﺸﻰ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﺪ،

میخواهد

بردارد

و

احساسش را بریزد دور…

قدم نمیزند

تا مبادا

باد لابلای موهایش بپیچد

و باز غرق خاطراتش کنند!

فقط آرزو میکند کاش

بگذرد این هفته ،

هفته های لعنتی!

من

زنی را دیده ام که خودش را جمع کرده است

تا

بریزد دور…

عطرهایش را

شانه اش را

زیباییش را …

آیه به آیه

پشت سر هم تکرار میکند:

کاش

بمیرد این خاطره،

خاطرات لعنتی…

من زنی را میشناسم

که

صبح بیدار شد

و

دید آبستن تمام دردهایش شده است

یکی را دوست دارم…
تعداد بازديد : 121

یکی را دوست دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

نگاهش میکنم شاید

بخواند از نگاه من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

به برگ گل نوشتم من

تو را دوست می دارم

ولی افسوس او گل را

به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب

سر راهت به کوی او

سلام من رسان و گو

تو را من دوست می دارم

ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید

یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم

ولی افسوس و صد افسوس

زابر تیره برقی جست

که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند ..

فریدون مشیری

منتظر کسی نیستم
تعداد بازديد : 105

دیگر منتظر کسی نیستم

هر که آمد

ستاره از رویاهایم دزدید

هر که آمد

سفیدی از کبوترانم چید

هر که آمد

لبخند از لب‌هایم برید

منتظر کسی نیستم

از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام!

یک دل تنگ…
تعداد بازديد : 151

بگذار بغض هایم را قرقره کنم، شاید
چشم و هم چشم های یک دل  تنگ
یادت بیاورد که تو
در آغوشِ شاعری قد کشیدی که
آب رفت تا تو
به یکتایی  شاه بیتش کـــافر نشوی
حالا تو نیستی که
اشک، پاپیچ  نگاهم می شود و
مرا وادار به راز و نیاز
بر آستان  سجاده ای می کند که
به عطر تن تو متبرک است…
جانماز که پیراهن  تو باشد،
قنوت  نمازم همان شعرهایی می شود که
در بند بند  آغوشت به یادگار نوشته ام

خسته ام…
تعداد بازديد : 95

حالا که میروی
کمی آهسته قدم بردار
نترس دل شکسته ام 
به پای تو نمیرسد
لطفا پشت سرت 
در زندگی را ببند

مرگ من فراخواهد رسید (به مناسبت سالروز درگذشت فروغ فرخزاد)
تعداد بازديد : 156

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه از امروز ها، دیروز ها

دیدگانم همچو دالان های تار

گونه هایم همچو مرمر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد و درد

می خزند آرام روی دفترم

دست هایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من

روزگاری شعله میزد خون شعر

خاک میخواند مرا هر دم به خویش

میرسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گُل به روی گور غمناکم نهند

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو

قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

“فروغ فرخزاد”

فروغ‌ الزمان فرخزاد هشتم دی‌ماه ۱۳۱۳ در کوی خادم آزاد واقع در محله امیریه تهران به دنیا آمد. خانواده سرهنگ محمد فرخزاد و توران وزیری‌ تبار از طبقات متوسط آن زمان بود، اما سخت‌گیری‌های مرسوم آن زمان در تربیت فرزند به زودی روزهای «سالم سرشار» کودکی و «هفت‌سالگی» فروغ را به روزهای نوجوانی و بلوغ پیوند زد. در یکی از همین روزهای نوجوانی شاعری که هنوز غزل‌هایش را پاره می‌کرد و دور می‌ریخت، با پرویز شاپور پیمان ازدواج بست و همراه با او راهی «سرزمین‌های جنوب» شد. شاپور و فرخزاد چندی همراه با هم در اهواز زندگی کردند و صاحب پسری به نام کامیار شدند، اما دیری نپایید که ازدواج سه‌ساله آن‌ها به جدایی انجامید.

نخستین دفتر شعر او شامل سروده‌هایش در سال‌های ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۴ بود که با عنوان «اسیر» در دوران زندگی مشترکش با پرویز شاپور منتشر شد. فروغ بعد از آن دفترهای «دیوار» و سپس «عصیان» را هم منتشر کرد، اما خود بعدها از انتشار این شعرها ابراز نارضایتی کرد، شاید دلیل این نارضایتی موفقیت خیره‌کننده بانوی شاعر در «تولدی دیگر» بود؛ آخرین دفتری که در زمان زندگی کوتاه شاعر منتشر شد و شهرت عمومی او را، که با انتشار سه دفتر نخست به دست آورده بود، به شهرت خاص و کسب اعتبار و مقبولیت بین اهل ادبیات تبدیل کرد.

فروغ که بعد از کلاس نهم راهی هنرستان شده بود و تحصیلات آکادمیک نداشت، پس از طلاق به اروپا سفر کرد و در آن‌جا با فرهنگ و هنر اروپا آشنا شد. بعد از بازگشت به ایران نیز آشنایی با ابراهیم گلستان و فعالیت سینمایی در استودیو گلستان، تجربه اولین کارگردانی او در سینما را به دنبال داشت؛ کارگردانی فیلم «خانه سیاه است» که برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شد. موفقیت فروغ در ساخت این فیلم تقریبا با انتشار کتاب «تولدی دیگر» هم‌زمان بود، اما مرگ برای او فرصتی باقی نگذاشت تا آخرین دفتر شعرش را منتشر کند؛ آخرین شعرهای شاعر در «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» منتشر شد، اما پیش از آن مرگ او فرارسیده بود.

فروغ فرخزاد پیش از انتشار آخرین دفتر شعرش در روز ۲۴ بهمن‌ماه ۱۳۴۵ بر اثر سانحه رانندگی از دنیا رفت و پیکرش در گورستان ظهیرالدوله تهران به «خاک دامن‌گیر خاک» سپرده شد.

کسب درامد


ليست صفحات
تعداد صفحات : 5
 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید