ارسال رمان های شما برای ما و با نام خودتون تو وب سایت قرار داده میشه
من فقط عاشقی بلدم
اواستکان چایی خودرانخوردورفت
تعداد بازديد : 145
او استکان چایی خود را نخورد و رفت
بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت
گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی
تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت
گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات
یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت
گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی نه با!
در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت
یعنی به قدر چای هم ارزش…؟نه بی خیال
او استکان چایی خود را نخورد و رفت
مثل هیچ کس نیست
تعداد بازديد : 123
نه از خودم فرار کرده ام
به جستجوی کسی رفته ام که
“مثل هیچ کس نیست”
نگران نباشیدیا با او
باز میگردم
یا او
بازم میگرداند
تا مثل شما زندگی کنم ..
چه حرف ها که نگفته در دلم می ماند
تعداد بازديد : 118
چه حرف ها که نگفته در دلم می ماند
خوشا به حال شماها که شاعری بلدید…
یک روزآفتابی
تعداد بازديد : 128
عاشقم
تعداد بازديد : 156
عاشقم
اهل همین کوچهی بن بست کـناری
که تو از پنجرهاش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی
تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجرهی باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی
منِ دلداده به آهی
بنشستیم
منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست؟
از آن پنجرهی باز؟
از آن لحظهی آغاز؟
از آن چشم ِ گنه کار؟
از آن لحظهی دیدار؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب
تو را تنگ در آغوش بگیرم
تکرار…وتکرار…وتکرار
تعداد بازديد : 133
آن قدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار… و تکرار… و تکرار … و تکرار…
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!
ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،
بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار…
گل سرخ و گل زرد
تعداد بازديد : 129
گل سرخی به او دادم
گل زردی به من داد..
برای یک لحظه ی ناتمام، قلبم از طپش افتاد
باتعجب پرسیدم:
مگر از من متنفری؟!
گفت: نه! باور کن نه!
ولی چون واقعا تو را دوست دارم
نمیخواهم پس از آنکه کام از من گرفتی
برای پیدا کردن گل زرد، زحمتی بخود هموار کنی…
اعتصاب
تعداد بازديد : 115
تولد … روزی که هیچگاه نفهمیدم برای چی باید خوشحال باشم !
تعداد بازديد : 148
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
تعداد بازديد : 113
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
Unut beni de her yalan gibi unut
تعداد بازديد : 156
Kolay olmayacak elbet üzüleceğim
Mutlaka bir iz bırakacak
Belki de çocuk gibi sana küseceğim
Seneler sonra utanarak
Dokunup birer birer sevdiğin eşyalara
Hatta belki ağlayacağım
Acı çektiğim doğru ama sen bana bakma
Ne olursa olsun seni unutacağım
Seni sevdiğimi unut, sevişmelerimiz yalan
Unut beni de her yalan gibi unut
O sevgiler ki yoktular, onlar ümitlerimizdi
Ne ümitler yaşlandı gel zaman git zaman
Ayrıldığımızı unut, yalnızlıklar zaten yalan
Unut beni de her yalan gibi unut
تو بی من چه خواهی کرد؟
تعداد بازديد : 120
فکر می کردم تو همدردی
تعداد بازديد : 165
فکر می کردم که تو همدردی
اما تو هم دردی
عشق دورم
تعداد بازديد : 129
آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد
خنده و گریهی تواَم به سراغم آمد
آمدی مثل همان سال نبودی دیگر
کی رسیدی گُل من؟ کال نبودی دیگر
آمدی «نو شده» هرچند کهن تر شده ای
ای فدای قد و بالای تو… زن تر شده ای!
شیطنت رفته و افسونگری آموخته ای
خوانده ای شعر مرا، شاعری آموخته ای
جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود
لانهی مضطربِ فاخته یی ترسو بود
دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود
زنی آمد که لبِ خنده زنش غمگین بود
قهوه ای خوب من
تعداد بازديد : 109
برو ای دوست … برو …
تعداد بازديد : 126
برو ای دختر پالان محبت بر دوش!
دیده بر دیده ی من مفکن و نازت مفروش…
من دگر سیرم… سیر!…
به خدا سیرم از این عشق دوپهلوی تو پست!
تف بر آن دامن پستی که تورا پروردست!
کم بگو ، جاه تو کو؟! مال تو کو برده ی زر!
کهنه رقاصه ی وحشی صفت زنگی خر!
گر طلا نیست مرا ، تخم طلا، مَردم من،
زاده ی رنجم و پرورده ی دامان شرف
آتش سینه ی صدها تن دلسردم من!
دل من چون دل تو، صحنه ی دلقک ها نیست!
دیده ام مسخره ی خنده ی چشمک ها نیست!
دل من مامن صد شور و بسی فریاد است:
ضرباتش جرس قافله ی زنده دلان
تپش طبل ستم کوب، ستم کوفتگان
چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان
«تک تک» ساعت، پایان شب بیداد است!
دل من، ای زن بدبخت هوس پرور پست!
شعله ی آتش« شیرین» شکن«فرهاد» است!
حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو، تسلیم تو جانی کردم،
حیف از آن عمر، که با سوز شراری جان سوز
پایمال هوسی هزره و آنی کردم!
در عوض با من شوریده، چه کردی، نامرد؟
دل به من دادی؟نیست؟
صحبت دل مکن، این لانه ی شهوت، دل نیست!
دل سپردن اگر این است! که این مشکل نیست!
هان! بگیر!این دلت، از سینه فکندیم به در!
ببرش دور … ببر!
ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر
برگرد
تعداد بازديد : 105
خوب بودن
تعداد بازديد : 112
کشتن آدمی
راههای ساده ی بسیاری دارد
به صلیب کشیدن
بالای دار بردن
زنده زنده به گور کردن
و این اواخر
اتاق های گاز
اما راه دیگری هم هست
یک راه آرام :
اینکه خوب باشی
آنقدر خوب
که کسی
از نبودن تو
بمیرد ..
یادتو
تعداد بازديد : 115
دختر عفت فروش
تعداد بازديد : 345
شبی مست رفتم اندر ویرانه ای
ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم
در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای
پیرمردی کور و فلج درگوشه ای
مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای
پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای
پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای
تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای
عفاف
تعداد بازديد : 134
عفاف را
در پیکر عریان و تب گرفته ی دختری
میتوان جستجو کرد که
جسم خویش را
در نهانگاه کوچه
برای تکه نانی
به حراج میگذارد
ونان خویش را
با خواهران کوچکش
تقسیم میکند…
آینده
تعداد بازديد : 144
بهانه
تعداد بازديد : 136
دلتنگ توام
تعداد بازديد : 120
دوستت دارم پیرمردقشنگم
تعداد بازديد : 128
به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم
موهایت سفید شده اند
قدم هایت دست به عصا
بر خلاف میلت عینک میزنی
هنوز سهراب را بیشتر از شاملو دوست داری ..
عصرها
با پیراهن سفید اتوکشیده ای
به پارک می روی
گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی
و مرا یاد می کنی ..
نمی دانم !
شاید مرده باشم
یا شاید بیوه زن پیری شده باشم که
نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند
یا …
اما هرچه پیش آید
مانند همین روزها
ازیادتوفراموش
تعداد بازديد : 136
من و تو خاطرات مشترک زیادی نداریم؛
یک کافه و چند خیابان را می شود فراموش کرد،
اگر عطرت، عطرت،…
عطرت نمی گذارد.
سمانه سوادی
شایدروزی
تعداد بازديد : 140
شعرکوتاه”قاصد”
تعداد بازديد : 140
زیرچشمی…
تعداد بازديد : 122
مدام مینویسم و پاک میکنم ..
عین کودکی که بخواهد گندی که بالا زده است را به مادرش بگوید و نتواند.
هی نزدیک میشوم که بگویم، اما تا چشم میدوزی در چشمانم
آب دهانم را قورت میدهم و میگویم : هیچ !
زیر چشمی حواسم به دستهایت است ،
زیر چشمی حواسم به راه رفتن است .
زیر چشمی حواسم به همه چیز هست
و تو اصلا حواست به چشمهایم نیست !
کاش می شد ، کاش جرات میکردم که برایت بنویسم :
قربانت گردم ، من گند بزرگی زده ام ، نمیتوانم چشم در چشمانت بدوزم
و اعتراف کنم که چقدر دوستت دارم
بیا و بزرگی کن
بیا و همچون مادری که چشم بر گناه ِ کودک اش می بندد
بگذر و بگذار تمام عمر عاشقت باشم …
عکس نوشته”نیمرخ ات”
تعداد بازديد : 1750
عکس نوشته”گریه”
تعداد بازديد : 137
خاطرات
تعداد بازديد : 108
به باد می رود شبی
- برای از یاد بردن
تمام خاطرات تو -
به یک تلاقی نگاه
در آسمان چشم تو
ویا
به یک عبور رهگذر
که همرهش شمیم توست
به هر بهانه ای که هست
فیل دلم دوباره باز
هوای هند می کند !
عکس نوشته”تلفن ناآشنا”
تعداد بازديد : 217
دلم یک اتفاق میخواهد
یک تلفن ناآشنا
بابی میلی تمام جواب دهم و
…صدای تو…
بگذار دراین حال باقی بمانم
تعداد بازديد : 159
چشمهایت را بدزد از من !
بگذار به جواب هایم نرسم
بگذار با نگاه عاشقانه ی آن شبت خوش باشم
اکنون که بعد از هزار سال
دستان من هنوز بوی سیب می دهند
چشمان تو عجیب عاشق نبودنت را به رخم می کشند
من آدم سخاوتمندی هستم !
آنقدر که همه گلهای نچیده ات را می پذیرم
و همه دوستت دارم های نگفته ات را . . .
تو فقط
چشمانت را بدزد از من
بگذار در این حال باقی بمانم
من توهم عاشق بودنت را دوست دارم !!!
باران برای تو میبارد
تعداد بازديد : 117
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت…
گنجشکها از روی عادت نمیخوانند،
سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن به تو…
باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
ایستاده بر پنجهی پاهایش
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درزِ روسری
و دزدیدن عطرِ موهایت!
زمین و عقربهی ساعتها
برای تو میگردند
و من
به دورِ تو!
آدم هارابلدنیسم
تعداد بازديد : 127
کوچه ها را بلد شدم
مغازه ها را
رنگ های چراغ قرمز را
جدول ضرب را حتی
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم اما
هنوز گاهی میان آدم ها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم…