رمان امانت عشق”قسمت نهم”
تعداد بازديد : 119
روز ها از پی هم میگذشتند و من مساله ی سیاوش را تمام شده تلقی میکردم. در این مدت فقط یکبار که منزل سارا دعوت داشتیم علی را دیدم که خیلی سرحال بود و باز سر شوخی اش باز شده بود و با دایی سعید مسابقه ی تعریف کردن لطیفه گذاشته بود. با اینکه دایی حمید و زندایی سودابه هم آمده بودند ولی سیاوش به بهانه ی کار در جمع حاضر نشد . من میدانستم که نخواسته با من روبه رو شود به هر حال امیدوار بودم با گذشت زمان از علاقه اش نسبت به من کم شود و به مهناز توجه پیدا کند . ماه بهمن به سرعت گذشت و ماه اسفند با تمام لطافت و زیبایی از راه رسید . از همان اول اسفند میشد بوی عید و بهار را استشمام کرد و این ماه برای من مانند روز پنج شنبه بود . کم کم به امتحانات ثلث دوم نزدیک میشدیم و من به شدت مشغول فعالیت درسی بودم . مادر برای اینکه خانه تکانی به دروس من لطمه نزند سعی میکرد کارهای خانه را کم کم انجام دهد و کارهای کلی را روز جمعه با کمک پدر انجام دهد.
برای خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب رجوع کنید