رمان امانت عشق”قسمت شانزدهم”
تعداد بازديد : 103
سگ با تیزهوشی نگاهی به من کرد و دمش را تکان داد .حالا دیگر نه سگ برایم اهمیت داشت و نه از بهروز میترسیدم ، در این میان احساس کردم غرورم جریحه دار شده است .او در حالیکه با بی اعتنایی میرفت به عقب برگشت و گفت :”چرا ایستادی ؟ غیر از سگ اینجا گرگ و خرس هم دارد .
برای خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب رجوع کنید
ادامه مطلب
نویسنده : ilove
تاریخ انتشار : دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 21:50