داستان مادر بزرگ سیگاری
تعداد بازديد : 150
مادربزرگ سیگار میکشید. زیاد هم میکشید. تقریبن روزی یک بسته. هر کسی در فامیل میخواست به دیدنش بره برایش سیگار کادو میبرد. از یک بسته تا یک باکس. یک بار هم برای عید بابا برایش یک کارتن سیگار برد و مادربزرگ کلی ذوق کرد.
مادربزرگ مواقعی که سیگار نمیکشید از دید ما بچهها شبیه همه زنهای دیگر بود. غذا میپخت. بافتنی میبافت. جارو میکرد. حتا شبها برایمان قصه میگفت. اما یک فرق اساسی بین قصههای مادر بزرگ با قصههایی که که از مادر یا بزرگتر های دیگر میشنیدم وجود داشت. یک جور صراحت لهجه در بیان همان داستانهایی وجود داشت که بارها از دهانهای مختلف شنیده بودیم.
بقیه داستان در ادامه مطلب
ادامه مطلب
نویسنده : ilove
موضوع: بخش دوم , داستان جالب ,
تاریخ انتشار : پنجشنبه 09 بهمن 1393 ساعت: 12:12
برچسب ها : داستان , داستان سیگار , داستان مادر بزرگ سیگاری , داستان مادربزرگ , داستان کوتاه , دل تنگ مادر بزرگ , سیگار , مادر بزرگ سیگاری ,