داستان کوتاه “نگار” (پایان)

داستان کوتاه “نگار” (پایان)
تعداد بازديد : 154

یه هفته ای بود که از سوگند خبری نداشت . اشکان تصمیم می گیره به سراغ سوگند بره و ازش خواهش کنه برگرده اما، نمی تونست چشم تو چشم سوگند بشه کم اشتباه نکرده بود، اصلا سوگند بر می گرده ؟ تو همین فکر و خیالات بود که خودشو جلوی خونه سوگند می بینه دلشو می زنه به دریا زنگ خونه رو می زنه صدا مردونه ای اومد . پدر سوگند بود اشکان دست و پاشو گم می کنه : – سلام آقای محمودی اشکان هستم… پدر سوگند که خیلی از دست اشکان عصبانی بود از پشت آیفون غر زدنشو شروع می کنه اشکان – آقای محمودی یه خورده به من هم فرصت بدید صحبت کنم اینجوری که نمیشه صحبت کرد لطفا بزارید بیام بالا همه چی رو واستون توضیح بدم – دیگه چیو می خوای توضیح بدی سوگند همه چیزو واسم تعریف کرد – ولی آقای محمودی باید حرفهای منو هم بشنوید

یقیه در ادامه مطلب


 – بیا بالا اشکان درو باز می کنه وارد حیاط میشه و با اولین کسی که برخورد می کنه سوگند هستش . سوگند آروم بهش می گه من به بابا در مورد اون ماجرا چیزی نگفتم فقط گفتم تو خونه خیلی بد رفتاری می کنی نمی خوام اونا بفهمن پس چیزی نگو اصلا چرا اومدی اینجا ؟ اشکان به خاطر اینکه سوگند آبروشو پیش پدرش اینا حفظ کرده بود شرمنده میشه و افسوس می خوره که چرا تا حالا سوگند خوب نشناخته بود – اومدم دنبالت با هم بریم خونه دیگه بسته هر چقدر تنبیم کردی خواهش می کنم بر گرد. – من نمی تونم برگردم دیگه حس خوبی نسبت بهت ندارم – خواهش می کنم قول می دم زندگی جدید با هم تجربه کنیم پدر سوگند وارد بحثشون میشه – من دختر دسته گلم رو به تو اینجوری تحویل داده بودم ؟ ببین چقدر شکستش کردی؟ من نمی زارم سوگند دوباره برگرده به اون خونه _خواهش می کنم آقای محمودی من سوگند رو دوست دارم من که تاحالا حتی صدام هم رو سوگند بالا نبردم. سوگند من تو تا حالا دعوایی با هم داشتیم ؟ سوگند تو دلش می گه :تو اصلا وجود منو تو خونه احساس می کردی که حالا بخوایم دعوا بگیریم؟نه دعوایی نداشتیم . – آقای محمودی من حتی از گل نازکتر به سوگند نگفتم سوگند باز تو خیالش میگه :تو اصلا با من حرف می زدی؟ چجوری برگردم چجوری ببخشم نه نه نمی تونم ببخشم کم عذابم ندادی باید بیشتر عذاب ببینی  - من برنمی گردم اشکان اینو بدون من دیگه بر نمی گردم – خواهش می کنم سوگند چرا با من اینجوری می کنی ؟ برگرد خواهش می کنم دیگه اینقدر عذابم نده باور کن دوریت برام سخته – نه من دیگه تحمل بی محلی هاتو ندارم – عزیزم گفتم که من دیگه عوض شدم اون اشکان مرد. یه اشکان دیگه است که جلوت واستاده خواهش می کنم بر گرد . اشکان با اصراهاش موفق میشه سوگند راضی کنه که برگرده در راه که به سمت خونشون در حرکت بودن تو ماشین خواننده داشت این آهنگو می خوند : نمی دونی که چقدر خوبه/ یه وقتهایی پشیمونی/ تموم درد من اینه/که تو اینو نمی دونی/ به من فرصت بده بازم تو چشمای تو پیداشم / یه بار دیگه بیام پیشت/ دوباره عاشقت باشم/ کدوم مردی به تو میگه تموم عشقو رویاشی/ ببین تا آخرش هستم به شرطی که تو هم باشی/ کدوم مردی میگه بی تو توی تنهایی میپوسم/ اگه اون مرد پیدا شد خودم دستاشو می بوسم / تو چشمام زل بزن می خوام با چشمای تو جادو شم / بگو بازم دوسم داری تا از این رو به اون رو شم /بدون تو نتونستم / بدون تو نمی تونم / من از رفتار دیروزم /پشیمونم/پشیمونم   **********************************************************

قرارمدارها بین خانواده ها گذاشته شده بود قرار بود نگار و پدرام یک ازدواج ساده داشته باشند و قرار شد آخر این هفته جشن عروسی بر پا بشه چه شادی تو خونه بر پا بود همه در تکاپوی عروسی بودند اما نگار زیاد خوشحال نبود توی دلش انگار دارن رخت میشورند یه ترس بزرگی تو دلش به وجود اومده بود اما نمی دونست این ترس از چیه ؟ مادر_ نگار پاشو چرا نشستی پاشو دیر میشه باید بری آرایشگاه همه منتظرن _ باشه من آمادم وقتی نگار در آرایشگاه آمادش می کنن همش به فکر ساناز دوستش می افتاد که می تونست جای نگار الان باشه افسوس اینکه دوست عزیزش پیشش نیست خیلی براش سنگین بود پدرام دم در آرایشگاه اومده بود دنبال نگار نگار دیگه آماده شده بود سوار ماشین میشن تا به سمت محل جشن برن تو راه نگار خیلی گرفته و ساکت بود پدرام دوست داشت یه کاری کنه نگار حرف بزنه _ چیه عروس خانوم چرا حرف نمی زنی مثلا عروسیمونه ها بیا یه دو سه تا بوق بزنم . شروع میکنه به دلقک بازی در آوردن نگار فقط یه لبخند کوتاه میزنه – نگار چرا ناراحتی ؟ نگار انگار منتظر پرسیدن همین سوال بود به حرف میاد: – پدرام فکر کن الان به جای من می تونست ساناز اینجا نشسته باشه و زنده می بود پدرام از این حرف عصبانی میشه – نگار باز شروع کردی که، بابا این موضوع رو دیگه تمومش کن چرا هی یادم میاری ؟ – چرا باید فراموش بشه بدون، ساناز هم یه بخش از زندگیمون شده پدرام خیلی عصبانی شده بود جرو بحثشون بالا می گیره اولین دعوایی که داشتن پدرام هواسش از رانندگی پرت شده بود تو حین جرو بحث کردن بودند که تا به خودش میاد یه ماشین از روبه رو بهشون می خوره و……

***************************************************

اشکان و سوگند دم در می رسن و آگهی فوت نگار جلوی در خود نمایی می کرد وارد خونه که شدن صدای شیون مادر نگار می آمد

پایان

نویسنده: مریم مقدسی

نویسنده :
تاریخ انتشار : دوشنبه 09 تیر 1393 ساعت: 11:08

بخش نظرات این مطلب
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
کد امنیتی :
کد امنیتی
رفرش
 
 
کسب درامد


 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید