دکلمه صدای پای آب خسرو شکیبایی ۵
تعداد بازديد : 166
شهر پیدا بود:
رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ.
سقف بی کفتر صدها اتوبوس.
گل فروشی گلهایش را می کرد حراج.
در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی می بست.
پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.
و بزی از خزر نقشه جغرافی، آب می خورد.
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب،
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی،
مرد گاریچی در حسرت مرگ.
عشق پیدا بود، موج پیدا بود.
برف پیدابود، دوستی پیدا بود.
کلمه پیدا بود.
آب پیدا بود، عکس اشیا در آب.
سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون.
سمت مرطوب حیات.
شرق اندوه نهاد بشری.
بوی تنهایی در کوچه فصل.
دست تابستان یک بادبزن پیدا بود.
نویسنده : ilove
تاریخ انتشار : پنجشنبه 21 فروردین 1393 ساعت: 0:48