نامه های عاشقانه نادر ابراهیمی به همسرش(نامه سوم)
تعداد بازديد : 112
بانو!
بانوی بخشنده ی بی نیاز من!
این قناعت تو ، دل مرا عجب می شکند…
این چیزی نخواستنت ، وبا هرچه که هست ساختنت…
این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت ، وبه آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت…
کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن ، که من بخاطر تو سهل و ممکنش می کردم…
کاش چیزی میخواستی مطلقا نایاب ، که من به خاطر تو آن را به دنیای یافته ها می آوردم…
کاش می توانستم همچون خوب ترین دلقکان جهان ، تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم…
کاش می توانستم همچون مهربانترین مادران ، رد اشک را از گونه هایت بزدایم…
کاش نامه ای بودم ، حتی یکبار ، با خوب ترین اخبار…
کاش بالشی بودم نرم ، برای لحظه های سنگین خستگی هایت…
کاش ای کاش که اشاره ای داشتی ، امری داشتی ، نیازی داشتی ، رویای دور و درازی داشتی…
آه که این قناعت تو ، این قناعت تو دل مرا عجب می شکند…